زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

آه باران...

شب تهی از مهتاب...
شب تهی از اختر...
ابر خاکستری بی باران پوشانده
آسمان را یــــکــســر
ابر خاکستری بی باران دلگیر است،
و سکوت تو پس پرده ی خاکستری سرد کــدورت افسوس
سخت دلگیرتر اســت

شــوق بــازآمدن ســوی تـوام هست

اما

تـلـخـی سـرد کـدورت در تو

پـای پـویـنـده ی راهـم بسته

ابر خاکستری بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
...

 

وای، باران
باران ؛
شیشه ی پنجره را بــاران شست

از دل ِ مـن امـا

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟


آسمان سربی رنگ
من درون قـفــس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای، باران
باران ؛

پر مرغان نگاهم را شست...

 


حـــمــیــــد مصـــدق
آبی، خاکستری، سیاه