زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

پادآرمان ِ دوست داشتنی!

رو به  چهره ناراحت ِ نگران و عصبانیم، گــفتی:
- به به. اخترفیزیکدان آینده!

و من خندیدم. به اینکه نمی گفتی مــنــجــم و می دونستی بحث ســر ِ «اخــترفیزیک» و دلبــریاشـه. واضح بود مثل ِ بقیه اومدم دنبال ِ جواب. بفهمم چرا، چطور، واقعا..؟! مگه میشه؟! قرار بود بیای زیر ِ تابوتمونو بگیری که. قول داده بودی. پس کــجا..؟!

- نگــرانم! قراره برین یعنی..؟

گفتی:
- بیخیال. بالاخره می بینمت که..!


بعد به همه اونا رو کردی و با صدای فــرکانس بالات، که چهار روز هفته مدرسمونو می لرزوند، داد زدی:

- کنکورشو بده، خودم تجریش معرفیش می کنم تا اخترفیزیک درس بده!


و بعد اونجا بود. اون فهمیدنِ یهویی. اون درک ِ ناگهانی ِ عمق ِ فاجعه. بین اونهمه خنده و استرس، دیدم بعد ِ دو سال چه قد عوض شدیم. دیدم تو چالِش ِ پیش روتو با موفقیت گذروندی، منو فهمیدی. دیدم منم می فهممت حالا. دیدم دیگه این نیست که جامدادی پرت کنی تو صورتم و چـپ چـپ نگات کنم! نفهمی نگاهمو، نفهمم رفتاراتــو..

همونجا بود، بین اون همه خنده و استرس، همونجا بود که فهمیدم برای تو سال ِ دیگه دلم زیــادی تنگ میشه.

  • دختــرک بـی نـــام و نـــشـــان

نظرات  (۲)

و من آخرین بار فهمیدم که دیگه هیچ آدمی پیدا نمیشه بین حرفاش دنبال نگاه متعجب و پر از شیطنت من باشه!

پاسخ:
لـعـنـتی.. آتیش.. سال دیگه بدون کوثری چی کار کنیم..؟ :)

سلام
لطفا به این سایت یه سر بزنید و در کار خیر که بسیار هم ساده است شریک بشید
http://hastamet.com/

پاسخ:
:\ ما دو ساله شریکیم در این کار خیر.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی