زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

نیمه شب سه فروردین-۱۵ سالگی

معجزه جان... بذار پست این دو روز را با نام تو شروع کنم! قبلا گفته بودم چه شد.. که تو آمدی.. چه شد که، نترسیدی...

معجزه جان بگذار برایت یک راز را بگویم.. خواهر بزرگ تر بودن برای من مسئولیت می آورد.من یاد گرفته ام که با جانم از خواهر کوچک ترم دفاع کنم. نگذارم اتفاقی برایش بیفتد. من یاد گرفته ام که با هر چه دم دستم است آسیب ها را از خواهر کوچک ترم دور کنم، حتی شده با کارد میوه خوری...

نگذارم چیزی اذیتش کند. حواسش را از ماجرا ها پرت کنم.. من یاد گرفته ام نگذارم خواهرم پا جای پای من بگذارد. از زندگیم برای این که زندگی او بهتر شود مایه گذاشته ام..

معجزه جان، وقتی شدی خواهر کوچک ترم.. معادلات سریع شکل گرفتند. اصل واضح بود. مراقبش باش! دوستش داشته باش و تنهایش نگذار!

معجزه جان.. مرسی که هستی! :)

مرسی که تولدم یادت بود، که از چهار روز قبل به هر آشنایی یادآوریش کردی.. که ساعت دوازده و چهار دقیقه وسط جاده زنگ زدی تبریک بگویی.. معجزه دوست داشتنی من، با حضورت، هر چند مجازا،تولد شیرینی بود!

 

خواهر های کوچک تر...

بانوی کوچکم، هر چند گاهی لج می کنی.. اصلا دعوایمان می شود.. اما، خواهرکم می دانی چه قدر دوستت دارم؟! خواهر بودن را با تو آموختم عزیزکم.. بالا گفتم، من برای تو جانم را می دهم. دوست نداری و دوستت دارم! احساس می کنی مراقبت هایم اضافه است و من همچنان چشم از حرکاتت بر نمی دارم..

می دانم، آزار دهنده است.. گر فقط می دانستی.. می توانستی بفهمی که تنها دلیل بودنم بودی. که نگذارم بلایی سرت بیاید.. که کمبودی نداشته باشی.. کسی از تو غافل نشود.. نشود که شبی بالشت خیس شود.. نشود بغض داشته باشی..

نشود.. نشود که مثل من شوی یک وقت!

 

خواهرکم.. ببین! منم و لباس خواب و کارد میوه خوری :)

بانوی کوچکم، تولد ناگهانی ام.. زیبا بود عزیز.. و این فشفشه هایی که اتاق تاریک را روشن می کردند با خنده هایت و شمع پانزده روی کیک.. فوق العاده!

می دانم همه داستان کار تو بود..

بانوی کوچکم، کی آنقدر بزرگ شدی که برایم دست تنها تولد بگیری؟ جایی که هیچ کس در این گیر و گدار عروسی تولد من یادش نبود!

 

مادرم...

خب.. فقط چند کلمه مثل همیشه یادت بود و تبریک گفتی...! فقط دل تنگم.. با "او" خوش باش.. بگذار جبران تمام نخندیدن هایت باشد..

 

در پایان، خب.. 

ممنون که یادتان بود و تبریک گفتید!:) البته معجزه یاداوری کرده بود.. ولی باز هم ممنون!:)

تولد شیرینی بود...

 

من، دختری وقت نشناس! متولد نیمه شب سه فروردین :)

  • دختــرک بـی نـــام و نـــشـــان

نظرات  (۹)

  • آتنا کریم زاده
  • جناب مهران خانِ قندی: من اصولا هرکسو متفاوت صدا میکنم، اینم یه جور ابراز علاقه شدیده! تازه خودش نمیدونه... اینا مخففن:دی

    سوتی دهنده متحرک: در نشخوار ذهنی تو از منم خفن تری:/ چه یادت مونده:دی
    پاسخ:
    ابراز ِ علاقه! جل الخالق! :دی
    ^_^ عاتنا!
    گفتی مخفف یاد اون اسم ِ حنا دختری در مزرعه افتادم.. باید روی کلمه "مخفف" بیشتر با هم کار کنیم عاتنا جان! :دی :-"

    - بهله :دی بهله :دی تو وبلاگ ِ موسیو مهران هم کم سوتی ندادم الـبـت.. اونارو هم می شد مثال زد! :دی
    من اصن خط نداشتم جایی که مسافرت بودم انتن نمی داد بعدشم نمی دونستم تولدته!
    با تاخیر زیاد تولد مبارک!:)
    تا باشه از این خواهر بزرگا!!!
    پاسخ:
    مرسی دختره ^___^
    تبریک تبریکه دیگه.. حالا یکمم با تاخیر.. :P
    ^.^
    آنوشا اگه منو نزنى یا خفه نکنى منم میخوام با کللللللى تأخیر تبریک بگم =\
    راستش اصلا نمیدونستم =\
    این روزا حال خوبى ندارم
    فکر کن واسه رفتن رفیقى داشتم خودمو از پنجره پرت میکردم که جونشو واسه مواظبت از خودم قسم خورده بودم =\\
    خلاصه که به پونزدهیه خودت ببخش :)
    تولدت مبارک آشغال :)))
    بازم شرمنده کثافت :)
    یاسمن ملقب به یاسى یوزپلنگ =))
    پاسخ:
    فدا سرت یوزپلنگ :))
    دوباره چی شده؟:|
    مهم نی بابا.. همین که تبریک گفتی خوبه دختره ^_^
    گمشو بوقی :P

    لازم به تذکره جمله ی دومِ کامنتِ قبلی مزین به اسمایلِ :-" بود! :))
    پاسخ:
    ملت وقتی کامنت می ذارن یادشون میره اسمایلیشو درست کنن... اون وقت من کامنت می ذارم کل سکولاریسم و لائیسیترو قاطی می کنم! :|
    هعی... :|
    این "عانوشا" ابرازِ ارادات و عشق و ایناس؟

    + یادش بخیر یه وختی ما "انوشا" می‌گفتیم بعضیا تیکه تیکه‌ــمون می‌کردن!
    پاسخ:
    والا نع :|
    اصرار عاتنا برای غلط و متفاوت نوشتن اسم منه :دی

    + هنوز هم می کنم -_- آنوشا.. نه انوشا! :|
    + فقط یه نفر الان منو انوشا صدا می زنه.. اونم معلم عربیمونه.. که به امید خدا به این نتیجه رسید که اسم من سخته، قراره "رقیه" صدام کنه :|
    + تیرماه تیتر روزنامه ها تکه تکه شدن زنی به دست قاتلی ناشناس خواهد بود!>:-)
    بنژغ مادام دلاکور! :))

    تولدـت مبارک آنوشا.. راستش همچین شرمسار شدم نمی‌دونستم تولدتــو، اما خب الان خوب شد فهمیدم. واسه سریِ بعدی سرِ وقت بـِت تبریک می‌گم!.. ولی خب، با سه چهار روز تاخیر، تو، که در نوعِ خودت یه معجزه محسوب می‌شی :) تولدت خــعلی مبارک! :)

    و اینکه سنّت خیلی هم خوبــه، البته متنفریم از سنِ تو.. اَز یوژآل بزرگ‌تری، یــک سال! :))

    پاسخ:
    بنژوغ موسیو ^.^
    مغسی.. همچین اشکال نئاره. با تاخیرم ما قبول می کنیم تبریکاتو :) تازه خرس ذوق هم میشیم باهاش! ^_^
    خعلی مرسی ^_^
    آخ که نمی دونی من چند سال منتظر بودم به پونزده برسم.. :دی

  • گلرت پرودفوت
  • من فکر می کردم که تولدت چهارم فروردینه؛ دوست داشتم یه رول برای تبریک تولد بهت بنویسم ولی همون طور که میدونی نه روحیه ی خوبی دارم و نه حال خوب. حس می کنم اگر مریض نشده بودم هم شاید نمی توانستم برایت رول زیبایی بنویسم. مدتی است که درست و حسابی ننوشته ام و نوشتن پاک فراموشم شده...

    امیدوارم روزهایت بلند و شب هایت کوتاه باشند. باشد که روشنایی روز، تاریکی شب را از یادت بزداید و لبخند گرمی را به لبانت هدیه کند. بچه جان، تولدت مبارک!
    پاسخ:
    نیمه شب سه فروردین... به روایاتی چهار فروردین...
    موسیو همون تبریکتم برام خیلی با ارزش بود.. فدا سرت که نشد! انشالله سال بعد می نویسی :p
    روز بلند هم دوست ندارم.. :دی
    شب بلند دوست دارم ^_^
    با کلی ماه ^_^
    مرسی پدربزرگ گرام :)) ^_^
  • آتنا کریم زاده
  • عانوشا من واقعا سورپرایز شدم! ببین میتونی بعد چهارسال اشک منو دربیاری یا نه!
    هی دختره... خیلی خوبه که هستی!
    خیلی خوبه که خواهر بزرگترم شدی، با این که خودت یه خواهر کوچیک تر داشتی...
    عاششششقتم دختره!
    من واقعا هیچی به ذهنم نمیاد که بگم، جز مرسی آبجی... و همچنان عاشــقـــتـــم!
    پاسخ:
    هی دختره.. عاشقتم :)
    اشک ذوق و شوق که خوبه :دی
    و همچنان دوست دارم معجزه.. :) آبجی کوچیکه من...
  • منا مهدیزاده
  • آخی ... :') ۱۵ ساله شدی ... !
    راستشو بخوای فکر می کردم بزرگ تر باشی ... !‌ :دی حرفات بزرگتر از یه دخترک ۱۵ سالس ... : )
    تولدت مبارک آنوشا :]
    پاسخ:
    اوهوم :)
    خیلیا بهم گفتن.. سابقه داشتیم یه نفر بلاکم کرده حتی وقتی بهش گفتم چند سالمه.. می گفت دروغ میگی :دی
    مرسی منا ^____^
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی