زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

ما و دبیرستان #3

آخــرین روز ِ سال ِ تحصیلی بود..! آخرین روز ِ اول ِ دبیرستان! همان اول ِ دبیرستان که روزی ورقی از آرزو های دخترکی بود.. هه!
زودتر از آن چیزی که فکر می کردم آمد. همانطور که اول دبیرستان زودتر از چیزی که فکر می کردم خودش را رساند، با آن که طولانی بود.. با آن که کند..

دقت کرده اید؟!
زمان در اوج کندی، زود می گذرد.. و می رود..
 

سرعت گرفته جدیدا! شاید چون من هیچ نکردم.. عملا سالی را به تباهی و بیهودگی گذراندم! بی هیچ دست یافته ای.. بی هیچ موفقیتی در هیچ زمینه ای..! متوسط.. نه فوق العاده نه افتضاح! حد ِ وسط بودم.. و من همواره متنفر از این میانه ها.. حد وسط بودن ها!
تنها موفقیت، در این آخرین دم، کسب ِ عنوان ِ "جمع گریز" بوده..!

تـُـف..! چه سال مزخرف و خنثی ای!
 

داشتم می گفتم، امروز آخرین روز ِ سال ِ تحصیلی بود!
من مدرسه نبودم..
مهم نیست چرا! در هر حال من مدرسه نبودم و زیاد بودند کسانی که می خواستم ازشان خداحافظی کنم و نکردم.. نگاه می کنم به این هفته و حسرت می خورم.. کاش وداع می گفتم.. معلوم نیست سال دیگر چه کسانی هستند و چه کسانی نیستند.. معلوم نیست سال دیگر من باشم یا نباشم!

آقای کوثری، آقای باقری، خانم پاکزاد، خانم ویسی زاده، خانم طلوع شمس، آقای ثروتی، کماکان خانم ِ خسروشاهی حتی..!

سپاس گزارم! :)
می خواهم از این جملــات کلیشه ای بگویم.. از این جملاتی کلیشه ای که به طور عجیبی حقیقت دارند..
متشکرم به خاطر تمامی این درس های بی پایان و ادامه دار.. به خاطر نمایاندن طرز تفکر های قابل تحسین و متفاوت به من..

متشکرم..
و آخر سالی چه باور کنید چه نکنید.. حسرت می خورم! کــاش کمی در کلاس بیشتر همراهتان بودم.. کاش در خانه.. کمی درس می خواندم! حال که فکر می کنم، دوست داشتم شما را، بودن با شما را، تجربه کنم!
نمی دانم به یاد خواهید آورد یا نه،
ولی دخترک ِ ساکت ِ ساکن ِ ته کلاس،
در این ورق ثبتــتان کرد! :)


روز هایتان سرشار از خرس ِ قطبی و ماه ِ شب هایـ ِ تـان درخشان و آسمانتان پر ستاره باد!
 

آقای کوثری..
باور کنید، روی لب های من لبخند خواهد بود! :)


آقای باقـری،
اعتقادات دیگران به خودشان مربوط است و من ترک کرده ام این سروکله زدن های بی فایده را!

خــانم پاکزاد،
درس انسانیت، دوری از جهل، تفکر.. در پاره کوچکی از وقت، سر کلاس های ادبیات.. سپاس گزارم! 

خانم ویسی زاده،
دیگر از هیچ بطری آبی خبری نیست..! و خب شاید دوست داشته باشید بدانید، سعی در کنار آمدن با مترو را دارم!

 

امسال هم به گذشته پیوست..! و این آخرین ورق از اول دبیرستان خواهد بود..!

+ از امسال.. نه! سال ِ گذشته هیچ عکس ِ درستی در دسترس نیست.. هیچ خاطره ای از هیچ اردویی در دسترس نیست.. هیچ لبخندی از آخرین روز ِ سالی در دسترس نیست.. در آینده هیچ بیان ِ خاطره ای از سال ِ گذشته نخواهد بود! پرونده همین جا بسته می شود!

  • دختــرک بـی نـــام و نـــشـــان

نظرات  (۶)

خانومه این عادرس جدید وبم
چنج ایت:
http://www.north-crow.blog.ir
پاسخ:
موسیوئه؛
برو خودتو پیدا کن! :-"
  • منا مهدیزاده
  • هعی...
    نمی دونم به خاطر حال خودمه یا به خاطر پست تو ...
    به هرحال خیلی یاد این شعره افتادم باز...

    بنگر به جهان... چه طرح بربستم ؟! هیچ...
    وز حاصل عمر چیست در دستم ؟! هیچ...
    شمع طربم... ولی چو بنشستم... هیچ...
    من جام جمم... ولی چو بشکستم... هیچ...
    پاسخ:
    هـــعی...
     می ترسم.. از این که اگه سی سال دیگه زنده بودم، پشتمو نگا کنم و این شعرو بخونم..
    می ترسم!

    + بسی زیبا بود.. رباعیات خیام واقعا قابل تحسینن!
    اینو یادم رفت بگم  ×_×
    و هنوز از دست بلاگفا شاکی ام که نمیزاره این روزا رو ثبت کنم 😡😡😡
    پاسخ:
    جمع کن بیا بلاگ بیان دختر جان خب!خیلی جای خفنیه به خدا! من که راضیم! :D

    چرا فکر می کنم این نوشته سر چشمه میگیره از قر زدن های من ؟ -__-
    امممم میدونی که من چه قدر بدم میاد آدما باعث تغییر افکارم شن؟ -__-
    اما خب، باید بگم حضور دخترک "مثلا " ساکت ته کلاس باعث شد یه سری چیزا رو عوض کنم!
    در  واقع من عوض نکردم..
    خودت برام عوضشون کردی! :)
     و من هنوز معتقدم که حکمت 3 از هر لحاظ برای من دردسر بود! اما درد سرا شیرینن
    خیلییی زیاد ؛)
    باشد سال دیگر همین موقع ها بیاییم و پرونده ی دوم دبیرستان را جمع نماییم
    و باز معلم ها از دستمان شاکی باشند😉

    پاسخ:
    می دونی از صب تا حالا چن نفر اومددن فحشم دادن که خاک تو سرت نیومدی و خیلی خوش گذشت :/
    عادم دپ میشه خو :دی
    می دونم چه قد بدت میاد دختره..
    :)
    هیوم.. یه پست تشکر هم باید بنویسم یحتمل.. که مرسی که امسال پیشم بودین و اینا! :)
    دردســـر بودا! دردســر! پوووف.. خودت نکات منفی رو یادم میاری.. خودت نکات مثبتو یادآوری می کنی! یعنی من به تو ایمان اوردم! :دی
    انشالله! به امید خداوند!
    یکم چاشنی شیطنت سال دیگرو هم زیاد کنیم! به همون نسبت یکم خر بزنیم از مدرسه شوتمون نکنن بیرون! :-"
    تِلِپ!
    صدای بسته شدن پرونده هه بود :-"
    پاسخ:
    قیــژ!
    بـنگ! تاپ!

    صدای باز شد در و شوت شدن پرونده به ته سطل آشغال بود! :دی
    من نوشتنم نمیاد -_-
    هرچی میخام در همین باره بنویسم نمیاد -_-
    شاید به خاطر اینکه امتحانات همچنان پیش رو میباشند -_-
    پاسخ:
    دیشب دلم براشون تنگ شد معجزه... احساس می کردم دیگه نخواهند بود...
    باید حس باشه واسه نوشتن و این نوشته صرفا دلتنگی و حسرت بود...

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی