زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

فرشته ای با بال های طلایی :)

مـــی خـواستم بــا ایــن جـا هـم قـهـر کـنـم. مـی خـواستم، دیــگــر حــتــی اســـم هــیچ کــدامــتــان را نبینم. مــی خــواستم فقط بنشینم و بگویم "چرا؟" و دیــگــر هــــچ وقــت ؛
هـــرگــــز و تــا به ابد دست به قلم نبرم. می خواستم مثل الآن تهی باشم. امــا نــشــد. در بــغــل بــالثا کــز کــردم مثل همیشه، همیشه که از همه می بریدم و دیگر عملا به جز او کسی را نداشتم.
سرزنشم نــکــرد. عصبانی نشد. نگفت:-"گـفـته بودم بهت که.." . ننالید از ایــن موضوع که لج بازی آخرش همین می شود. حتی ننشست پند بدهد که کور بودن گاهی بهتر است و نزد توی سرم که آخر مگر می شود این همه اعتماد کرد؟" فقط با همان چشم های خوش رنگش نگاهم کرد، نیمچه لبخندی تحویل داد و زمزمه کرد:
- "من که گفتم.. من همیشه این جا هستم!"

و من با همن حال و اوضاع ِ نم دار فقط کــز کردم در بغلش و از همه چیز گفتم. گفتم که راست می گفت این آدمیان ِ زمینی قابل اعتماد نیستند، بدجور راست می گفت. برایش تعرف کردم که دو سه تا کلمه چگونه داغانم کرد. برایش تعریف کردم که هیچ وقت نمی خواستم مورِدِ تنفر کسی باشم. اما مگر نکرد این کار را با من؟ مگر دفعه پیش هم از من متنفر نکردشان؟ برایش گفتم که اشتباه کردم. برایش تعریف کردم که این جهنمی واقعا هم بد نبوده. فقط بــچه بوده. فــقــط بچگی کرده. فــقــط دلش دو سه تا دوست مـی خـواسته همین.

بـــرایــش گفتم که راست می گفت، رابطه ما از اول اشتباه بود. برایش گفتم این دلبستگی فقط مرا داغان کرد. برایش گفتم که آخر سر پیش خودش برگشتم. برایــش گفتم دیگر از هـر چـه ضمـیـر مالکیت است متنفرم. برایــش گفتــم نمی خواهم حتی اسمم نـزدیـک اسمش بــاشد. چــه برسد بـه کنارش. بـــرایــش گفتم از ترحم متنفرم... بوده ام، هستم و خواهم بود!

و او فــقــط گوش داد و فقط... بود!

و بالثا آخر سر یادآوری کرد فقط، از قهر متنفر بودم همیشه. گفت نباید این حرف ها تغییرم بدهد. گفت اگر هم می خواهم فراموش نکنم ولی لازم نیست برای دو سه جمله از روی حسادت، شاید هم بی فرهنگی و کوته نظری اینگونه داغان شوم.

ولی من، نگاهش کردم و گفتم نمی بخشمشان. گفتم دلگیرم. گفتم انتظار نداشتم ازشان. و او فقط نگاهم کرد... و آن لبخند دندان نمای زیبای همیشگیش. :)

و من، به خاطرش آشتی کردم.. راست می گفت وبلاگم که کاره ای نبود. وبلاگم، با این ماه همیشه کاملش.. و او با آن بال های طلایی رنگ! :)
  • دختــرک بـی نـــام و نـــشـــان

ماه

نظرات  (۱)

سلامممممم ایول
ادم یه همچین وبایی رو میبینه از وب خودش ناامید میشه
پاسخ:
ششما یکم زیادی ناامیدی خواهر!:دی
وگرنه آدم چنین وبایی رو می بینه به وبه خودش امیدوار میشه!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی