زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

ســاعت ِ جــیــبـــی

تلــیک، تالاک!

همیــشــه از ایــن ساعت های جیبی دوست داشته ام، جــالــب اند و مرموز.. گویی خاطرات تمام لحظاتی را که حمل شده اند با خودشان حمل می کنند. به واسطه همین ویژگی جالبشان است که اگر با خاطره شیرینی رابطه مستقیم داشته باشند غیر قابل دل کندن می شوند. می شوند شئ ای قیمتی و با ارزش که در همه لحظات یک جور دلگرمی می بخشد. احتمالا به همین دلیل بود که من بــا آن سردردی که نفسم را بریده بود و بدن دردی که مچاله ام کرده بود هر سه ثانیه یک بار ساعتم را باز و بسته می کردم. احتمالا از خارج به نظر شبیه یک تیک عصبی بود، ولی هیچ کس نمی دانست این تلیک کردن ِ آرامـَـش چه قدر به من آرامـِـش می بخشد.


تلــیک، تالاک!

نــقش ِ جهان، اصفــهان.
من ِ متنفر از خرید در بازار دور مــی زدم صرفا به علت بودن بـا این نخبه های خرخون ِ جلوی کلاس و مسخره بازی هایشان و خــب.. تــلــپ شدنـــشـان در هر مغازه، طــرح دوستی ریختن با تمامی فروشـــنــده ها و آشنـایی با تمامی مغازه داران در عـرض فقط سه روز. به جرئت می توانم بگویم که بهترین خرید کردن ِ تمام زندگی ِ من بود خرید آن سه روز، طوری که حتی بخش سخت و وحشتناک سفر، سوغات گرفتن، هم شیرین شده بود.

اما خــب آن لحظه ای که از پشت ویترین این ســاعت را دیدم یک لحظه کپ زدم. انگار می دانستم این ساعت مطلقا برای من طراحی شده، فقط مناسب دست ِ من... فقـط مناسب ِ ذهن ِ من... فـقـط و فقط مال ِ من!

تــلیک، تالاک!

دستم را روی طــرح برجسته اش می کشم و ناخودآگاه لبخند می زنم به یاد ِ آن همه چانه ای که سرش زدیم و در نهایت دو ساعت جیبی دیگر همراهش خریدیم. لازم نــــیــــســـت نگاهش کنم تا بفهمم چه شکلی است. بــرج ایـــفــل زیبایش، سوغاتی اصفهانی ِ من. چه تضاد عجیبی! :)

دو ساعت ِ دیگر هم زیبا بودند. طرح های شــان سنگین تر بود و به جایش از بار ِ مدرن بودنش کم شده بود... مطمئنم آن ساعت ها هم الآن در نزدیکی صاحبانشان اند! :)

چشم هایم را باز نمی کنم، حتی سرم را از روی پاهایم بر نمی دارم. نور ِ پشت ِ پلک هم سر دردم را تشدید می کند! و من از این شرایط هم خاطره دارم...

تیــلــیک، تلیک!

قـــطــار، اصفهان-تهران

و خـــدا می دانست من چه قدر مریضم. شاید به خاطر دویدنمان زیر ِ باران بود، شاید به خاطر ِ نداشتن ِ پتو، شاید هم به این دلیل که سه شب بود که کمتر از یک ساعت خوابیده بودَم و همین حالم را چنان بد کرده بود. شاید کسی خوب متوجه نشد که من آنقدر تبم شدید است که هیچ چیز را نمی فهمم.. همین تب شدید تمام ِ خاطرات ِ آن شب ِ بیمار را پس زده، اما هنوز هم چــهــره نگرانـــش در یادم است و آنگونه مادرانه خواباندن ِ من و رفتن به دنبال قـــرص در زمانی که هیچ کس هیچ انتظاری ازَش نداشت و می توانست برای خودش برود و چند خاطره شیرین از قطار در راه برگشت برای خودش ثبت کند.
و من در آن جهان ِ تب دار نگرانی اش را حس کردم و خب.. زیبا ترین حس دنیا است که بدانی در این ناخوش احوالی هم کسی پشتت مانده. همین خاطره آن شب ِ تلخ را تا این حد شیرین کرد!

تیلیک، تالاک!

 هیچ کس نمی داند چه قدر دلم برایش تنگ شده. جای فوق العاده ای قبول شد، "ابوریحان". اکنون در یکی از به نام ترین دبیرستان های دخترانه درس می خواند و می توانم بگویم جایی حتی بهتر از دبیرستان های ما و صد البته کمی سخت گیر تر...
زرافــه گردن دراز نیز همینطور، الحق که جای بدی قبول نشد. "سلام" قبول شد {یکی از زیر مجموعه های مدارس انرژی اتمی!} ، از نوع ونــکــش و نامرد نکرد کمی اینورتر بیاید و "سلام" از نوع فرمانیه ثبت نام کند تا با هم باشیم. البته حق داشت. راهش دور می شد. سمور ِ سکته ای دیوانه چشم رنگی خودمان هم آزمون "خرد" را داد و قبول شد. نابغه ریاضیات ما در مصاحبه شکست خورد و آخر سر به "سمیه" رفت. جای بدی نرفت ولی خب خودش از دبیرستانش راضی نیست و حال آسان گیری مدرسه اش را با کلاس های مختلف ِ المپیاد و ریاضی و عربی ِ تیزهوشان و فیزیک ِ پیشرفته جبران می کند.
دلــم برای همه ــشـان تنگ شده، درس خواندنشان، شیطنت هایشان و کول کردن یک کوله پشتی پر از جایزه و لوح تقدیر به خانه، همراهشان و..

تلــیک، تالاک!

کسی از من می پرسد که حالم خوب است یا نه.. و من به فکر فرو می روم که آن ها نمی پرسیدند. خودشان می فهمیدند و ناخودآگاه آهی می کشم..
هنوز هم نمی توانم بری هزارمین باز آرزو نکنم، که کاش فقط بودند...!



  • دختــرک بـی نـــام و نـــشـــان

رفاقت

نظرات  (۱)

سلام وبلاگ قشنگی داری،نوشته هاتو دوست دارم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی