بهاران...
- شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۴۵ ق.ظ
نود و چهار...
حتی تلفظش هم عجیب است!
نود و چهار دو ساعت دیگر می آید و هیچ کدام عید را حس نکرده ایم. موجودات بی حسی شده ایم که نسبت به این باران های بهاری بی تفاوتیم.. اصلا بی خیال بهار! نود و سه را بچسب..
نود و سه زود گذشت، در عین حال سالی دیر گذر بود.. سالی سرشار از خاطرات... معجزه را شناختم و چشم سیاه را... یا مثلا دختر شیرازی و "حورا" بدون هیچ نام مستعاری... سال قشنگی بود... نود و سه... همین دیروز بود که نشسته بودیم سر سفره و من فکر می کردم چرا پادشاه غایبم نیست.. امروز فکر می کنم چرا دیگری نیست.. مسخره است.. همیشه یکی باید غایب باشد!
و خب این دعوا های دم عیدی.. و منی که تحمل قهر بودنش را ندارم.. بی خیال!
یا مثلا مسئولان مدرسه.. اصلا فکر در موردشان سال جدید را به کامم تلخ می کند..
اما.. هنوز هم دلیل برای لبخند و خوشحال بودنم پیدا می شود... حضورشان، زرافه دوست داشتنی و سمورک سکته ای و گاو آناناس صفت من و آقای برادر...
یا همین بودن ماه و ستاره هایم...
آسمانتان پر از ستاره های درشخان و ماهتان پر نور و لحظه هایتان سرشار از خرس قطبی!!
اصلا همه که لازم نیست بنشینند تبریک عید بگویند که..
بی خیال...
نود و چهار،
سلام!:)
- ۹۴/۰۱/۰۱