زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اسید پاشی» ثبت شده است

بی چهرگان

ما انسان های روشن فکر معتقد،
گونه ای عجیب میان جانوران هستیم!

ما انسان هایی که دم از اشرف بودن می زنیم،
پست ترین مخلوقات هستیم!

ما نویسنده ها که جز از چشم های آهویی در حصار مژگانش چیزی ننوشته ایم،
ما شاعران که جز از باران پاییزی چیزی نسروده ایم،
ما نقاشان که اوج هنرمان رقص دامن زنی در باد بود...
ندیدیم در همین روز های پاییزی، چشمان آهویی زنی را سوزاندند؟! ندیدیم اسید را که می خورد و می برد؟! می برد زندگی ای را؟! می خورد آرزوهایی را؟!
 ندیدیم با گذشتن هر دقیقه و همهمه مردم به جای آژیر، آینده ای به کما می رفت؟!
نمی بینیم حال با هر دقیقه بی خیالی ما، نور چشمانی تا به ابد تاریک می شوند؟!


وای بر ما! وای بر ما انسان های روشن فکر معتقد!
که اوج همدردیمان یک "لایک" و در نهایت کامنتی بی محتوا است.


وای بر ما،
ما دو گروه بی خیالان و دین سازان!


وای بر مایی که آرایش را با اسید پاک کردیم...
ما که به زور این اسلام دروغین را ترویج می دهیم...
وای بر مایی که به دختران و زنانمان رحم نکردیم...
وای بر مایی که قدمت اسید پاشی در کشورمان به سالیان سال می رسد!
وای بر مایی که دیدیم کور شدن چشم های دختران را و هیچ نکردیم...
وای بر مایی که به دو ساعت نکشید دستگیر کردن جوانان شادمان که می رقصیدند و حال برای دستگیری اسید پاش هایی که بدون رحم زندگی ها را قتل عام می کنند، ماه ها وقت نیاز داریم...

ادبیات ظالمانه تان که جز عشق های بی هدف چیزی را نمی شناسد را بگذارید کنار!
این بار، درود بر ناسزا ها!
بوم هایتان را جمع کنید نقاشان، این قلم مو  های رنگ وارنگ را بشکنید...
مداد های سیاه هم حرف دارند، بغض دارند...در این جهان فقط زبان لال کاریکاتور ها فریاد می کشد!

بگذارید طنز های تلخ کمی دهان این ملت را بدطعم کند! بگذارید بخوانند چه بر سرشان می آید و آنگاه ببینند می توانند لبخند بزنند یا نه؟! ببینند می توانند ثانیه ای فراموش کنند چند نفر در همین خاک روی همین زمین صورت هایشان جا مانده؟!
این دختران بی صورت...

شاعران،
        شاعران...
 قافیه را به کنار بگذارید، وزن را رها کنید..حتی ترازوی عدالت هم راست نایستاده!


چرا نگفتیم چرا؟! حتی در این خرابه های اینترنتی یک پستمان رنگ غم نگرفت... رنگ اعتراض نگرفت...


سعدیا...
کجایی که ببینی، دیگر بنی آدم اعضای یک پیکر نیستند که هیچ...
درد یکدیگر را می بینند و می خندند!