زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

ســکون ِ این نیمــه شـــب

-آه مـــــــادر... مــادر... این اقیانوس ِ بی کران ِ دلتنگی نمی تواند فقط از آن ِ همین نیمه شب ِ ســاکت باشد...

پـــس از مــــن...

مـــــن مطمئنم سالیان ســال بعد، هنگامی که من با کوله پشتی ام پایان جاده را فــتـــح می کنم ؛ در نیمه شبی پر ستاره دختری بـه دنیا خواهد آمد...

احتمالا دُختری کاملا ً معمولی، نه صورت خیلی خاصی خواهد داشت نه بینی قلمی و چشم های رنگین کمانی... چون زیاد فکر خواهد کرد و وقت خوردن نخواهد داشت لاغر می ماند... شاید آن زمان دختر های لاغر را دوست نداشته باشند، شاید دختر های تپل را دوست داشته باشند. ولی خب در هر حال این دختر خیلی لاغر است، دوست نداشتند اندامش را هم برایش مهم نیست... کار های مهم تری خواهد داشت!

نظری ندارم که در آن زمانه چه چیزی مُد خواهد شد. در هر حال فکر نمی کنم دُختر زیاد به مُد اهمیت بدهد و خیلی روی جمله معروف "چی بپوشم؟" فکر کند. ولی شـرط می بندم به رنگ آبی علاقه مند خواهد شد و مشکی هم که همیشه رنگ عشق بوده، می مـاند خاکستری... احتمالا خاکستری هم دوست خواهد داشت، مگر کسی هست که رنگ خاکستری را دوست نداشته باشد؟

آن زمان کتاب های حمید مصدق خواهد بود؟
اگر بـــود، شــایــد حـــتــی جادوی این ســه رنگ کنار هم را در کتاب ِ "آبی، خاکستری، سیاه" ِ مصدق دید و تقدس این رنگ ها را درک کرد!

گفــتــم کتاب، این دختر کتاب خوان خواهد بود! از آن کتاب خوان هایی که کاری به موضوع و ژانر کتاب ندارند و فقط بلدند خودشان را درونش غـــرق کنند!

تـــازه تــا یــادم نــرفته، این دختر شمع و شمعدان را هم خیلی دوست خواهد داشت! وقتی که دلش گرفت و یا بیش از حد خوشحال شد شمع روشن می کند و در شمعدان های شیشه و سفالی رنگ وارنگ قرارشان می دهد... شاید هم در این حین به موسیقی گوش داد و چشم هایش را بست به روی رقص زیبای شعله ها...

چه نوع موسیقی ای؟
نمی دانم... دختر مسلما سبک خاصی را دوست نخواهد داشت، هــر موسیقی ای جادوی منحصر به فرد خودش را دارد... نباید تبعیض قائل شد!

دیــگــر این که من مطمئنم دختر روزی بـــا جامعه ای خــاص آشنا خواهد شد...
با تکنولوژی روز ِ آن زمان، با افرادی آشنا خواهد شد که روی آینده اش تاثیر بسیاری خواهند گذاشت. کسانی که برایش تا سالیان سال نقش دوست را ایفا خواهند کرد، شاید حتی تا پایان عمرش.. کسی چه می داند؟
بـــا کمک این دوستان قلم به دست خواهد گرفت و یاد خواهد گرفت تا سمفونی احساساتش را با کلمات بنوازد...
هر چند ناهنجار...
هر چند گاهی گوشخراش!

به علاوه در این راه همانطــــور که با قلم کم کم خودش را پیدا می کند، دلش را خواهد باخت... به پسری که صد و پنجاه و شش درجه با خودش متفاوت است!
در جاده این دلبستگی سختی خواهد کشـیــد... و خــب راستـــش را بخــواهید، سرانجامش معلوم نیست. این عشق بیش از حـــد ممنوعه خواهد بود!

در نــهــایت این که،
دختر شــــب هایی که مــــاه کامل است، تا سپـــیده دم و لحظه ی شروع آواز ِ صبحگاهی پرندگان بیدار خواهد مـــاند...
و فـــکــــر خواهد کرد...
و آه خـــواهـــد کشــیـــد...
و لــبــخــند خـــواهد زَد...
و بـــغــض گلویش را خواهد گرفـت...
و نخواهد دانست که ســـالیــــان سال قــــــبـــل، دخترکــــی زیـــر نــور ِ همین ماه، این لحظاتش را سطر به سطر نوشته است...

my E-book

درست است که کتاب ورقی ندارم و دیگر حتی سر داشتنش بحث نمی کنم و می دانم هر کتاب فانتزی ای عامل فتنه و درس نخواندن است...

درست است که گاهی دلم می خواهد کتابی که شارژش تمام نشود داشته باشم...

ولی خب دلیل نمی شود که در این همه رمانی که دانلود کرده ام غرق نشوم و هشت رمان را پشت سر هم و بی وقفه نخوانم و آخر سر هم گردن درد نگیرم!

نفس می کشم..

یه حسی میگه دیگه رفتیم...
حالا حالا ها هم بر نمی گردیم...

والــــــا -_-

آخـــه مشکل این جاست که یـــکـــی هم نیســــت کـــه بزنــــه تو ســــر ِ من بــگـــه:

- خــــب آخه مگه کرم داری، یا دور از جـــونت مـــــــرض داری یــــه حـــرفی مــــی زنی که بعـــدش مثه سگ پـــشــیـــمون بـــشـــی؟! :|


+ ملت همتون به خودتون نگیرین! دعوا خانوادگی بود... حل شد :دی

و چنین گفت آقا رادوین...

ایـــن آقا رادویـــن از دور شــخــصیــت مغروری داره... از دور که نگاه می کنی دورش شلوغه، پولداره، دختربازه، هیچ کم و کسری ای نداره. از دور که نگاه می کنی، خیلی خوشبخته!

ولی نیست.. اگه تونستی بهش نزدیک بشی می فهمی خیلی زجر کشیده.. و می دونی تنها همدمش کی بوده؟ با یه سیگار بین انگشتاش و یه بغض خفه کننده تو گلوش با کی درد و دل می کرده؟

                                                              درسته...

ماه! :)


زیرلب گفت: رها، به ماه نگاه کن...!

نگاهم وازدریا گرفتم ودوختم به ماه. رادوین زیرلب ادامه داد:
- قشنگه..خیلی...

نفس عمیقی کشیدوگفت: رها، می دونی ماه منو یاد چی میندازه؟!

نگاهم به ماه بود. گفتم: یادچی؟!
- یاد تنهایی... یاد بی کسی... ماه وببین... ببین چقد تنهاست... قشنگه، پرنوره، ولی ببینش...ببین چقد تنهاست... این همه ستاره توآسمون هست... ستاره ها تنها نیستن... ستاره هاهم دیگه رودارن... اما ماه... ماه هیچ کسو نداره... ماه میون یه عالم ستاره گیر کرده... میون ستاره هایی که ازجنس خودش نیستن... ماه خیلی تنهاست رها... دلم به حالش می سوزه... می دونی رها... حس می کنم منم مثل ماهم... نه اینکه بخوام بگم تکم وهیشکی مثل من نیستا... نه!! منظورمن تنهایی ماهه... منم تنهام... درست مثل ماه... میون یه عالم ستاره گیرکردم که ازجنس خودم نیستن... ستاره هایی که نمی فهمن تنهایی یعنی چی... ستاره هایی که درکم نمی کنن. ستاره هاهیچ وقت نمی تونن حال ماه ودرک کنن چون هیچ وقت به اندازه ماه تنهانبودن...

نگاه عسلیش به ماه خیره شده بود. بدجورتوفکربود. لبخند تلخی روی لبش نقش بسته بود. زیرلب ادامه داد:
- هر وقت به ماه نگاه می کنم، یاد بدترین روزای زندگیم میفتم... روزایی که یه ماه ِ تنها بودم میون یه عالمه ستاره توی آسمون دنیا... البته هنوزم بی شباهت به ماه نیستم. هنوزم هروقت دلم می گیره، نگاهمو می دوزم به آسمون تیره وتاریک شب تا همدرد خودمو پیدا کنم... گاهی اوقات با ماه حرف می زنم... باهاش دردودل می کنم... ازتنهاییام بهش میگم... ازغصه هام... ازاینکه هیچ ستاره ای درکم نمی کنه... می دونم حرفام ومی فهمه... می دونم می دونه چی دارم می کشم... ماه منومی فهمه...

وسکوت کرد...


"رمان ِدر همسایگی یک گودزیلا"

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

TikTak

کـــــودوم کــــوچه هـــا بـه تو راه دارن؟
کـــــودوم گـــوشا بــــه تو راز دارن؟

آنــاً بگو...
            وگرنه نمی بره خوابم به زور!

تــا رهایی

دردی،
       _عظیم دردی ــســـت

بــا خویشتن نشستن،

در خویشتن شکستن.


حــمـــیــد مــصـــدِق

خرخونـای نـــخــبه جلوی کلاس

هی تو، زرافه گردن دراز ِ خال خالی ِ جهش یافته،
بدون تــو و سمـــور سکته ای و اون گــاو ِ نــر ِ آناناس صفت ِ بوقی...
من
   چی
        کار
           کنم؟


زرافه گردن دراز،
کی قراره سر ِ من غر بزنه دیگه و تو مدرسه بگه چرا درس نمی خونی؟
کی قراره منو به زور بفرسته پای تخته؟
کی قراره شیش ساعت بشینه در مورد ستاره ها و یونان باستان و نظریه های فیزیک بحث کنه؟
کی قراره باهام بیاد روی سقف قلم چی و از این پشت بوم به اون پشت بوم بپره؟
کی قراره تو سفر با صدای تریلی هم بیدار نشه و تا یه سال بشه سوژه برا خنده؟
کی قراره باهام بیاد زمینای آتی سازو متر کنه؟
یا کی قراره با من بشینه و با تلسکوپش تو خونه ملتو دید بزنه؟

ســـمــور ِ سکته ای دیوونه چــشــم رنگی،
من دیگه واسه کی خوابامو تعریف کنم؟
با کی توی حیاط مدرسه بدون کفش بدوئم؟
به کی زل بزنم و اون یهویی ذهنمو بخونه و متلک بپرونه در مورد ذهن مشغولم...؟
با کی بشینم سی پلاس پلاس بخونم و اچ تی ام ال یاد بگیرم؟
دیگه کی تو سفر میره ساعت نه توی تخت خواب و لاک پشتی تا صبح می خوابه و جفت پا رو مخ همه راه میره؟


گـــاو ِ نــر آناناس صفت ِ بوقی ِ سه بیب،
من با کی بشینم رمانای چرت و پرت ِ ایرانی بخونم تا ساعت دوازده و نیم شب و هی مامانو بپیچونم که آژانس الآن میاد؟
دیگه با کی دل و روده ی کتابارو بریزم بیرون؟
با کی بشینم طرح رمان بنویسم؟
با کی بشینم دعوای دینی بکنم؟
به کی بگم که از ماهی می ترسم و اون درکم کنه؟
با کی از پسرا سوژه خنده بسازیم و هر شیش ثانیه یه بار ریپیت کنیم همشو؟

اکیـــپ ِ یــه ساله مــن.. یکی از بهترین سالای عمر من توی مدرسه بود با شماها! :)

مــرســی که تو این یه سال که من در حال سقوط بودم، چنان هوامو داشتین که این همه خاطره خوب دارم... از مدرسه، با شما ها :)