دوست دارم باورش کنم.. هر شب..
- چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۱ ب.ظ
دیشب، چهارمین شبی بود که خوابتو دیدم. بازم کز کرده بودم یه گوشه و نگات می کردم. اومدی گفتی:«همه چیز بینمون درست شده بود که..». باور کردم.
ناباوری بعد بیداری، ناامیدی بعد از خود اومدنم.. بعد از اون چند ثانیه طلایی که سرخوشانه فکر می کنم همه چیز درست شده یهو فروریختنم.. چهار صبح متوالیه که نابودم کرده.
پ.ن: خواب و کابوسای لعنتی.. رو دوره مرگ افتادم. ضربه هایی که می زنه هر شب، یه بی نهایت قابل شمارش..
- ۹۵/۰۳/۰۵
مهتابی ها یک در میان پاشیده بر دیوار درد، خاموش
صندلی ها، میله ای از جنس وحشت می فشارد تنگ در آغوش
روبه رویش خط اخطار، رنگ زرد
قوطیه کبریت سرد
ایستگاه آخر است
در دلم آشوب
حالم حال خوب
ترس در پیراهنم آب را به آتش می کشد
این سیاه پوش در سرش فریاد طغیان می کشد
سرد دستانم گره خورده به شال
می فشار این کلام را در ممال
سیب سرخی کال کال
ایست گاه آخرست
چشمانت سیاه
در دلت هر دم یه آه
بند کفشت بر زمین
آسمان پیش من است
ایستگاه آخر است