بوسه پریان دریایی طعم خفگی دارد..
- شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۵۷ ب.ظ
مشکل باز کردن چشم هایمان نبود. مشکل هیچ گاه چشم های بازمان نبود. مشکل حتی این موج رئالیست و علاقه مند به واقع گرایی هم نبود. ما با چشم های باز درد ها را دیدیم و ساختیم و نوشتیم. اما درد های سرمان بیشتر بود، دردسرهایمان دردناک تر بود. ذهن ها بیشتر می دید، واقعیت گنجایش نداشت. آنگاه بودکه نشستیم و پاک کردیم تمامشان را.. مرز ها را می گویم! نشستیم، همه با دستمال های خیس مثل دانش آموزان متخطی مدرسه ای که با زغال روی زمین نقاشی کشیده اند، مرز ها را نیست و نابود کردیم. در چشم به هم زدنی دیگر هیچ مرزی نبود. دیگر چشم های بسته مان هم دردی دوا نمی کرد.
چشم هایمان را می بستیم و پشت پلک های بسته مان جهان می رقصید. چشم هایمان را می بستیم و کسی هوا را به عمق ریه هایش می فرستاد، در اتاقی که هیچ نبود.
چشم هایمان را می بستیم و زیر طاق سایه ای ایستاده بود و لبخند می زد. می دانی بعدش چه شد؟
چشم هایمان را باز کردیم و زیر طاق سایه ای ایستاده بود و لبخند می زد.
تق، گربه ای پرنده ای را به پشت شیشه می فشرد. شیشه سرخ شد. ما طبقه هشتم آپارتمانیم عزیزدل.. می بینی؟ بدی نبودن خوبی نیست. هر جا «خوب ها» می درخشند، «بدها» حکم می رانند. جهانم لبخند ندارد. همه چیز آنقدر شیرین نیست که به نظر می آید. مرز را که برداری پرواز می کنی و صاعقه ای خشکت می کند. صدای هوهوی آقای باد را نمی شنویم، نفس نفس زدن زنی پیش رویمان نقش می بندد. می فهمی..؟
تق، پرنده جان داد. چه پرنده خیال باشد.. چه نباشد..
- ۹۴/۱۰/۱۲