زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

ما و دبیرستان #4 {پرونده بسته نشده} - {با تشــکرات از عــاطی-دختره چشم سیاه}

نگاه کنید! کاملا درست است، پرونده را بستم و انداختم درون سطل آشغال و با لبخند ملیحی گفتم دیگر نمی خواهم بازش کنم حتی..
فکر نمی کنم سخت باشد درک اینکه خسته بودم.. عصبانی.. و به بـــوق رفته ای مطلق که در فضــایی از ناامیدی تلو تلو می خورد.. می خواست فحش بدهد و نمی شد عهد را شکست که..

چه شد که حورا بانو نشست و این سالِ عجیب و کماکان غریب را در کلاسی که شبیه یکی از اتاق های تیمارستان بود، روی کاغذ ثبت کرد؟!
من هم نمی دانم..

شاید خودش هم نفهمیده باشد، که فقط همان نقاشی نه تنها کل احساسات ِ آشفته وار بالا را زدود بلکه خاطره هایم را حتی از خنثی بودن درآورد.. سخت است خط کشیدن روی تمامی گفته های خودم در دو پست قبل.. ولی حتی شیرینشان کرد!

این نقاشی ِ جادویی..
جادوی قلم..

و خــب حالا دختره چشم سیاه می آید وسط داستان، از آن هاییست که به جادوی قلم ایمان دارد..
و حیف بود به نظرش این کلاس از دیوار ذهنمان محو شود..
پس یک میخ برداشت چکش را داد دست من، تا با هم {هر چند با سبک هایی بس متفاوت} بنشینیم و کلاس را از بنیان استوار کنیم! تا نشود یک روز فراموش شود!

از همین اول داستان، به خاطر کمی ناهماهنگی های سبکی آن وسط عذرخواهی می کنم! :)
ایــن شما واین حــک ِ 3:

hek3

اگر دنبال ناهماهنگ ترین، عجیب ترین و پرتضاد ترین کلاس مدرسه می گشتید احتمالا دانش آموزانش به سرعت شما را به کلاس "حکمت سه" از پایه های اول دبیرستان، معرفی می کردند!
و خب حق هم داشتند، اکثرا در این کلاس جدید هیچ کس را نمی شناختند و همه را در این کلاس.. به نوعی، چگونه بگویم؟! روی اعصاب تصور می کردند!
این کــلاس کذایی، خود ِ خودش است.. این کلاس کذایی، کلاس ما بود!

شاید خیلی هایمان فرار لازم بودیم..
فرار می کردیم تا مبتلا نشویم به تضادی که به طرز عجیبی ساخته شد!
نقل قول این تضاد برگرفته از نگاه آخر کلاس است..
ما مبتلا شده ایم به اسم حکمت سه...
به تمام خاطراتش..
به همه ی افرادش! از بی صدا ترین شان تا شر ترین شان..
 هر چه قدر ناراضی بوده باشیم.. نمی توان خاطرات این سال شوم ساکت در اوج شیطنت را پاک کرد که..!
تصویری، از هر کس در ذهن هایمان مانده! ثبت شده..
از خنده های بی دلیل شمال شرقی کلاس تا حرص خوردن جنوبی های کلاس!
از شیطنت های صندلی آخری ها و خر زدن های آن صندلی جلویی ها!
 از بی خیالی های این آخر کلاس که کم کم به بعضی ها منتقل شد، کسی غریبه نیست!
بیایید رو راست باشیم که تغییرات عجیبی همه را درگیر کرد..
قرعه به نام "عرفانه زارعی" افتاد...
دوستان توجه کردید عرفانه دیگر آن عرفانه ی درس خوان نیست؟ 
نه که نباشد! چه کسی می تواند منکر این شود که درس را می پرستد؟
اما ، کمی بی خیالی اجباری تزریق شده در وجودش!
طوری که باورتان بشود یا نشود.. این اواخر سر کلاس می خوابید! فک هایتان را جمع کنید، درست است، مـــی خوابید!
عامل های اعتیادش را معرفی می کنیم؛
صدر جدول اختصاص میدا می کند به کیمیا رضایی؛
موجودی نــنــر، لوس و بی خیال که کمی با کمبود عقل مواجه است! عامل شادی در کلاس، ایجاد کننده ی انواع صدا و البته خوش خواب و خوش خنده، و عجیب معلم ها در تلاش بودند تا علاقه شان را به او ثابت کنند!
نمونه اش خانم خسرو شاهی عــزیز! (!)
البته بیایید واقع بین باشیم، نمی توان حق را به معلم ها نداد با دیدن شیطنت های فراگیر و ترکاندن و منفجر کردن کلاس که همواره از همان گوشه کلاس و اکثر اوقات از کیمیا شروع می شد!
به طوری که معاون و ناظم و هر که بود هست و نیست وقتی می آمدند در کلاس برای تذکر دادن فقط به کیمیا و مهراز چشم غره ای بس عمیق می رفتند! 
از پشت صحنه اشاره می کنند "مهراز" معرفی نشده! خب.. "مهراز محسنی" از دیگر عوامل انفجار های ثانیه ای کلاس! با صدایی درخور انواع اقسام منشی و پیجر و کاریر و دوبلور..!
می توانم بگویم در نگاه اول دوست داشتنی نبود.. شیطنت از چشم هایش جرقه می زد و من به شخصه می توانم بگویم با دیدن آن حجم شیطنت و خباثت(!) فرار را بر قرار ترجیح دادم!
اما پس از مدتی تازه شخصیت دوست داشتنی و پرروحش رو می شود..

امان از این مهراز محسنی!
باور کنید موجود عجیبی است..
امان از صدایش، به نظر شخص بنده جرقه ی تمام انفجار هاست، کمی مردم آزار است.. بیشتر از کمی، و کماکان همه مزه ی دستش را چشیده ایم، پیشنهاد های مختلفی از زندان ها و شکنجه گاه ها داشته اما بنا به ادامه ی تحصیل درخواستشان را رد کرده! هیچ وقت گول جثه اش را نخورید!


به بانو؛ آتنا خوش یمن می رسیم..
لقب گرفته به " برادر دو سیب" از طرفی معلم محترم، زحمت کش؛ بزرگوار؛ نماد ادبیات شیرین و برتر فحش سازی، آقای کوثری!
استایل بس قــدر (؟) دارد! و همیشه در حال خفه کردن مهراز و کیمیاست..
همدست بسیار خوبی برای باز جویی است،
از منطق یک مرغ دارم پیروی می کند،
و مدافع وقت های استراحت گرفتن از معلم هاست!
 یحتمل پس از خواندن این متن با چاقو می آید سراغم ولی من حتما باید به سوئیشرت های بیست و دو سایز بزرگ تر جذابش در طول این سال اشاره کنم.. اصلا اشاره نکنم که نمی شود!
و یک نیم اشاره ای به موفقیت هایش نیز بکنیم! این دختر موفق به گرفتن مدال طلای غیبت از مدرسه شد!
چنان که آن هفته که غیبت نداشت، معلم ها به اتــفاق خشتک ها دریدندی و سر به خیابان گذاشتندی و رفتند تا توبه کنند که همانا از نظرشان قیامت رسیده بود!!
کمی به آنورتر متمایل شویم...

 - اهم اهم! خاطره ای طلایی از جفت فیل و فنجون "یک" جا ماند!
آیس پک!
و من تا عمر دارم آخر آیس پک را به افتخارشان می خورم، روحشان غریق رحمت باد!
خیلی شیک آن ته تهش را در آوردند و شیک تر از آن کلاس ریاضی را ترک کردند! عرق آیس پک خوریست دیگر! 
-
حالا کمی متمایل می شویم به آنورتر..
و من مفتخرم زوج طلایی و استوار کلاس را معرفی کنم! کیمیا مهرافزا و ساحل صفایی..
کیمیا مهر افزا؛ انواع توانایی برای ضد حال، جنگ سرد، جنگ گرم، کودتا و غیره را دارد..
دیدنش برای کودکان زیر 3 سال توصیه نمی شود! والا به خدا..
استعداد خاصی در بازیگری دارد، جواب همه را می دهد بدون استثنا، جواب های قابل تامل(!) و البته به شدت دندان شکن!
یک بار کلاس را با اقتدار با ایشان ترک کرده ایم به دلیل انجام ندادن تکالیف!
جفت طلایی ذکر شده مورد عنایت همان آقای کوثریست..
ساحل، همان دریا کنار، موجود بسیار بسیار آرامی است که فقط کنار کیمیا یافت می شود،
با موهای مشکی خروشان و چشمانی مشکی شیطان که نمی گذارد تکلیف آدم در آرام یا شر بودنش مشخص شود!

کمی رو به جلو حرکت می کنیم!
ملیکا اسکندری ؛
بسی آب زیر کاه، خر خون، انواع و اقسام فحش های منتخب، در زیر بازجویی هایی که در زنگ های ورزش صورت گرفت نم پس نداد و ما را گمراه ساخت! بالاخره که گندش بالا می آید!
{خودت بهتر زود تر به یکی از شعب ذکر شده ( آتنا، کیمیا ها ، ساحل ، مهراز ، عاطفه ) مراجعه کنی..}
عامل حواس پرتی صبــا عربعلی! ( لطفا با لهجه ی غلیظ اسمش فرائت شود)
صبا، صبا.. دلم خون است! می خواهم سر به تنش نباشد! یک سنگدل به تمام معنا، گاهی شب ها خوابش را می دیدم و تا مدت ها مدرسه را به خاطرش ترک کردم، عامل فساد!!!

و من زندگی ام را، یونیفرم پاک، استعاره از همان دامن پاک، را مدیون نقاش این اثر یعنی حورا می باشم!
مشق های عید، سوال های هندسه .. همه و همه اش را مدیون تک تک آلفا و بتا هایش هستیم..
شخصیتی ثابت، توانایی در کشیدن انواع تصاویر در حالت سه سوت، و هر جا که پوکر فیس باشد نامش می درخشد!

احتمالا کتاب جلویی ها و عقبی ها و مجله های فیزیک مدرسه و حتی دانستنی های من را ورق بزنید پوکر فیس های حورا را خواهید دید!
حورا، مبرا از گناه حرخونیت ولی بسی زیاد باهوش، کوچک اندام، با صورتی جدی و کماکان مثبت! ( تا یادم نرفته صفت "قلدر" را هم به صفات بالا اضافه کنید! مدرک هم موجود است برای قلدری اش! نوشابه های معصوم زبان بسته من تمام زنگ دست حورا می مانند و آخر بیچاره ها به درون سطل آشغال شوت می شدند!- به تصویر، زیر پای حورا جان مراجعه شود! می بینیدش؟! می بیند؟!)

 اما خب ما چشیده ایم طعم شیطنت هایش را که..!
 به عنوان کسی که تجربه دارد توصیه می کنم هیچ گاه در دعوای فیزیکی با حورا در نیفتید! اصلا دعوا چیست؟! شوخی فیزیکی را هم بی خیال شوید!
و اگر.. روزی.. خدای ناکرده.. زبانم لال.. حورا گازتان گرفت! مدیونید کسی را که گاز گرفتن را یادش داد لعنت کنید! مگر من می دانستم فک های این دختر برای یک ماه طرح ساعت همراه با کبود های رنگ وارنگ بر جای می گذارد؟!:|

و بغل دستی صد و هشتاد درجه متفاوت با حورا! پانیذ شکوری ملقب به شکور!
این دختر با ته چهره شاهزادگان قاجاری، عشق فوق العاده زیادش به شاهین نجفی، خنده های غیر قابل کنترل دوست داشتنی اش و تمامی آن حرف های نابه جا با حتی آن ته انحراف درون ذهنش، از کسانی است که من شهادت می دهم از یاد هیچ کس نخواهد رفت!


حداقل به خاطر آن عکس های کالبد شکافی و جن و روح و مومیایی ای که نصف شب ها می گذاشت من مطمئنم تا سالیان سال مسئول کابوس های شبانه عده ای است! :D

- آن نوشابه هایی که ذکر شد که در سطل فرو می رفتند، از همین جا اعتراف می کنم که بیشتر اوقات در سطل آشغال نبود، بلکه من نوش جان می کردمشان، نکته ی ظریفی از حورا به جا ماند، شیفته ی مچ انداختن است..
بغل دستی گرامش، شکور، بابا همان مبصر بی لیاقت خودمان.. من باید همین جا در جمع عذر خواهی کنم! یک بار آن چنان دادی سرش زدم که چال لپش محو شد! و ابرو های قجری اش گره ی کور شد، شرمنده ام جان شکور..

فیل و فنجان دو!
طناز حسنی و نگین خادمی!
ابتدا از فیل آغاز می کنیم..
دارای قد یک و هشتاد و خورده ای، بسی مهربان، دارای لغت نامه انواع نسبت برای دیگران.. گاهی دست بزن هم دارد.. هیئتی همانند فیل، مورد علاقه ی دبیر ترکیبیات، آقای ثروتی، چند بار از کلاس بیرونش کرد؟ حسابش را ندارم، ولی دل شیر می خواهد این شیر زن را بیرون کردن..
و فنجون، نگین خادمی!
عینک هری پاتری اش، زبان درازش در مواقعی که خواب نبود و چشمان خط چشم دار شنبه صبح هایش که آمارش را خانم ویسی زاده اعلام می کردند..
و اغلب اعصاب خوردش...

- {حنجره ام پاره شد اینقد در تمام سال گفتم هری پاتر عینکش کاملا گرد بود و چند ضلعی نبود! آخر چه وضعی است؟!:|
هی بگویید عینک هری پاتری! هی به اسطوره های من توهین کنید! بی فرهنگ های بوقی! -__-}
جا دارد از زندگی سریال ترکی مانند نگین خادمی نیز تقدیر کنیم! و البته توانایی انواق رقوص ( جمع رقص!) مختلف از جمله عربی، بندی، هیپ هاپ و سالسا روی اعصاب! بگذریم..!

نفر بعدی سارینا است! از آرام ترین های کلاس..!
راستش را بخواهید هر دفعه که نگاهش می کنم یاد تصویری سمبلیک از یک دختر نوجوان میفتم! به نظرم فقط یک سبد حصیری کم دارد تا برود توی دشت بایستد و باد بیاید و موهایش پریشان شود، تا یکی از زیباترین نقاشی های بشریت ثبت شود!
و البته بد نیست یاد کنیم از آینه گرامش که همیشه دست به دست در کلاس می چرخید!

نفر بعدی، ملقب به خاله ریزه، خاله سوسکه، ریزه میزه و فسقلی است! اگر ببینیدش باورتان نمی شود اول دبیرستان باشد!
و با آن صدای زیر و لحن بچه گانه و غرغرهای کودکانه اش همان لحظه اول خودش را در دل همه جا می کند! اگر بدانید چه قدر معلم ها اذیتش می کردند سر کلاس بابات ریزجثه بودنش.. و خانم خسروشاهی چه قدر خاله ریزه صدایش کرد!
وقتی کنار طناز هم می ایستد لامصب از آن تصاویر نمادین درست می شود! حالا شما هی بگویید چرا می گوییم این کلاس سرشار از تضاد است!

 آرام ترین موجودات کلاس را به قلم می نشانیم!
کوثر..
دختری که همراه با بغل دستی اش دیانا جزو مجهولات کلاس ما ماندن!
نه در شیطنت هایمان اخم کردند و نه شرکت!
عجیب است! ما صبور ترین ها و مهربان ترین ها را در همه چیز سهیم کردیم جز جمعی محدود!
سخت است نوشتن در مورد کسانی که ماه ها با
ما سر کلاس بودند اما از فراز و نشیبشان چیزی نفهمیدیم!
معصومه ایران نیا! فامیلی بسی سر گرم کننده!
با لبخندی صمیمی..
موژان محسنی "جم" این جم آخر فامیلی نقشی اساسی دارد..من اندکی از قر هایش را به یاد دارم..و مو هایش! موهایی بس فر فری..
سارا حسینی! چه کسی می تواند اسمش را بشنود اما لهجه غلیظش یادش نیاید؟ از حق نگذریم در زبان به همه ی مان امداد رسانده، از نوع غیبی اش!
و اکثرا شیفته ی بافت هایش هستیم! 
سروناز و سارا باید آرایشگاه بزنند، به قول مهر افزا از بافت گلیم تا بافت مو!
و سوگند که همیشه یک کتاب در دستش دیده ایم!
انگار در دنیای دیگر راه می رفت! گاهی هم با آن جلویی ها مراوده ای داشت که باعث شادی است!

آیدا عمید!
آیدا گفتیم که دیشب پدرت را دیدیم!؟
ای آیدا ی همیشه در صحنه! سر فصل ها و حرف های معلم ها را خفظ کردی دیگر؟
و خنده اش؟ خنده اش، جزو خنده های پر سر و صدا بود...
قرار بر این شد رو راست باشیم!
ای جمع جلوی کلاس! چه می شد کمی آرام تر می خندید و به هر چیزی نمی خندید؟! البته نمی شود این را نقض کرد کلی باعث مسخره بازی این ته کلاس شد!
صبا مسلمی ؛ بی آزار تر از این موجود می شناسید؟ انگار کلاس فقط خودش بود و خودش! 
گاهی احساس می کنم بعد ها اگر ازش بخواهند اسم بچه ها را نام ببرد باید به سلول های مغزش کمی تا زیادی فشار بیاورد
و باز جا دارد تضاد کلاسمان را به رخ بکشم..

چند وقت پیش در وبلاگ یکی از دوستان خواندم:"به من نگویید نخند! نهی نکنید مرا از خندیدن!" لحظه ای احساس عذاب وجدان کردم.. اما خب! این احساس چندین ثانیه دوام داشت!
 اگر شما فقط از من بشنوید که در شمال شرقی کلاس گروهی بودند که به دردناک ترین خاطره آقای کوثری هم خندیدند.. نه خنده عادی.. قهقهه زندند در جوابش، به احتمال نود و هشت درصد فکر می کنید من دارم اغراق می کنم. اخم هایتان را در هم می کشید و می گویید: همه که نباید مثل تو جدی و مثال برج زهرمار باشند!
اما باور کنید این فقط حرف من نیست! 
اول از همه تینا قاضی زاده را بگذارید معرفی کنم.. تینا دختری است که من لفظ لبخند دندااااان نما را با خنده هایش درک کردم! متهم به خرخوانی زیاد است و رتبه هایش همواره خوب بوده..
آرمانش در زندگی قهقهه های نابه جا است! آری.. آری.. درست است.. نباید اینقدر بد بنویسم! ولی الحق که نمی شود از این سوهان کشیدنش روی اعصابمان در تمام طول سال گذشت!

نفر بعدی سبا کرمی است!
نگاه کنید، سبا جان کسی است که دنباله روی تینا در خنده های اره و تیغ (از سوهان گذشته!) مانند است! یحتمل پتانسیل خوب بودن را داشت توی وجودش، ولی خب.. کمی جوگیر بازی در آورد در طول سال..! نگاه کنید اشاره نمی کنم چه کرد، فقط از خداوند برایش رستگاری ای بس خفن و عظیم و هدایت شدن می خواهم! بگویــید، آمــین!

می پردازیم به مبینا، مبینا دختر خوبی است! یعنی من همیشه برایم سوال بود که چرا آن جلو نشسته..
چرا با آنان می گردد، تا به امروز جوابی نگرفتم ولی فکر کنم تمایل، جاذبه و ربایش میان خرخوان و خرخوان بود! از من بپرسید می گویم این دختر حیف شد! واقعا موجو‌د دوست داشتنی و ملیحی بود!

بی خیالش.. من می توانم صفحه های متوالی بنویسم از سروکله زدن هایمان در طول سال و اداهایشان و جیغ و عصبانیت و دادهایشان وقتی معاون جان تهدید می کردند که نمره انضباط همه را کم می کنند! آن ها با عصبانیت فحش می دادند که:
-نـــــــه! چرا بــاید به خاطر شما ** **** از ما نمره کم بشه؟! خودتون بگین دیگه! *****! ** ** ِ **** ****!
و ما این پشت نیشخند می زدیم!

بگذارید کمی از رز اژدر برایتان تعریف کنم! رز رکورد دار خوابیدن سر کلاس است! وقتی می گویم خوابیدن منظورم از این خواب های سبک که وقتی معلم صدایت می کند می فهمی و یکهو بلند می شوی نیست ها، منظورم از آن خواب های سنگین ساعت دو و نیم نیمه شب است!
واقعا معجزه ای بود این دختر! سر کلاس خواب و درصد های بالا.. آخرش خانم ویسی زاده معلم گرام شیمی برایمان مقاله می آورد که مغز در خواب فعال تر است و یحتمل درصد های رز مدیون همین ویژگی مغز انسان است!
و دیگر ویژگی بارز این موجود حجم عظیم خوراکی هایش در زنگ های تفریح بود..! از همین تریبون خواهشمندم کمر به قتل من نبندد ولی به نظرم با آن پوست سفید رنگش شبیه به خرس های دوست داشتنی قطبی بود..! ^_^ (البته خرس سوتغذیه داری که لاغر شده و همچون چوب خشک است!:دی)

- همدست گرام! کار ما در به نقش کشیدن این کلاس تمام شد! و به قول خودت بیا پرونده اش را ببندیم!
امان!
پس خودمان چه؟ یعنی من؟
من را تو بنویس و خودت را من می نویسم! منصفانه است دیگر..
به راستی که ما امسال درس خواندیم نه؟
تنها معتاد به رمان و تبلت و انواع سایت ها شیطنت های خارج بحث شدیم! (!)
و من همین جا از ناظم محترممان تشکر می کنم که موهای تو را نمادین کرد!
و همین طور معلم ورزش گلمان!
یک چشم محترم، ماه پرست خرس قطبی دوست..
روحیه ی خاموش پیر شده ی جوان، اولین چیز در مورد تو آن آدرس حک شده ی بالای صفحه ی اینستایت بود و من یک موجود دست به قلم یافت کردم..
نوشته هایت معمولی نبود، چیزی در رده ی فوق العاده بود..
عجیب تر از آن معلم دینی بود که کم مانده بود ما را توبیخ کند..
یک جا گفته بودم که یا نوشته بودم ؛ آنوشه افکار من را تغییر نداد ، می دانی از کسانی که مرا عوض کند بدم می آید
تو آمدی، بهم ریخته ترش کردی..
بهم ریخته و دوست داشتنی تر..
و ایفل تاور گفتنت که ثبت شده..
معتاد به نت و کافئین و کم خوابی و کتاب خواندن!
ای کوفت بگیری با اون نوشابه و انواع قهوه که  من خودم را به قطعه های مساوی تقسیم کردم که برادر من نکن! نخور!


خوابیدن ها و بازی کردن های سر کلاس، 
راستی در قیافه ات چه داری که آقای کوثری تراژدی غمناک را برایت نوشت؟
یا آقای ثروتی انگار گوزنی شاخ دار سر کلاسش نشسته است، گوزن شاخ دار یک چشم!
 {لطفا ؛ خواهشا بعد از خواندن این مرا نکش!
گاز هم نگیر!}
نکته ی ظریفی این جاست که انحراف فکری یکسانی داشتیم که به کلمه ی واقعی فوق العاده بود..


- خب.. هم نویس گرام! نوبت من است و توصیف کردنت که مدت ها است قرار است بنویسم و ماند روی ذهنم تا به امروز..
هم نویس جان،
می خواهم‌فلش بک بزنم به روزی که از من پرسیدی: آنوشا تو می نویسی؟!
و من که با بهت نگاهت می کردم و باورم نمی شد که این دخترک با چشم های درشت سیاهش در حصار مژگان مشکی و این ادبیات عجیب غریب صحبت کردنش نویسنده باشد و بنویسد..
سه هفته تمام التماست کردم تا نوشته هایت را بدی بخوانم و وقتی بالاخره حاضر شدی رو کنی دست نوشته هایت را.. من باز هم در بهت ماندم!
می پسندیدم این سبک مبهم نوشته را.. گنگ نویسی های خالص.. و فوران احساسات در اوج بی حسی در متن هایت..

چه شد که یکهو جفت پا پریدی وسط زندگی من؟!
تنها کسی که در طول تمام این سال ها تمامی ماجرا هایم را فهمید..

هم نویس جان بسیار بسیار کنجکاو من!
نصف اعصاب خوردی های من و عصبی بودن من از امسال دلیلش تو بودی و بس!
الحق که لقبت، استوک، برازنده ات است!
آن از اول سال که پاهای گرامت شکستند، بعد در اردو مطالعاتی زدی دندان هایت را شکستی و آن دنده بوقی ات ترک برداشت! آن دو هفته مریضی لعنتی دم المپیاد را که مطمئنم از یاد نبردی و این دم آخری عفونت!!
اصلا به من چه که تقصیر خودت نبوده و کل وجودت به یک روغن کاری حسابی نیاز دارد! درست است که من در تمامی این حوادث پی در پی به روی خودم نیاوردم و همه را به آرامش دعوت کردم..
ولی خودت فهمیدی یک ملت را حرص دادی با این داغان شدن هایت؟! یک ملت را نگران کردی؟! خودت فهمیدی یک ملت (و مدیونی فکر کنی من در صدر این ملتم) می خواستند سرشان را به دیوار بکوبند از دست تو؟!
بگذریم از جنس شکستنی ات و به شوت شدن هایت به بیرون از کلاس و شیطنت های بی پایانت کمی برسیم..
شیطنت تو سر کلاس آقای ثروتی و شوت شدن من بیرون!
یا می توانم حتی از قبولی المپیادت بگویم.. تنها سال اولی در تمامی این سالیان سال، که مرحله اول المپیاد قبول شد!
از غر زدن هایت در تمام طول سال.. از اینکه می گفتی این کلاس را دوست نداری و نداشتی و به جانم نق می زدی..!
از علاقه ات به رمان ایرانی محض آرامش اعصاب و سرعت سریال دیدنت..!
حتی اعتقاداتت.. چه کسی فکر می کرد من و تو بنشینم یک شب تا صبح جز به جز قرآن را بخوانیم؟!
دختر جان ِمعتقد ِگنگ نویس ِجنس استوک وار ِشیطان ِچشم سیاه ِمن،
شخصا می خواهم تشکر کنم که جفت پا پریدی وسط زندگی من..
دیدی من از انتخاب تو پشیمان نشدم؟! :)

-انتخاب های ما بر نمی گردد..
بیا این پرونده را ببندیم!
تق، این هم صدایش!


پ.ن:
دوستان هم کلاسی های گرام؛ لطفا از لحن ما ناراحت نشوید!
پ.ن2:
کلاس جهنمی را برایم جهنمی تر کردین!
دلم را خون کردین، از آن خون الکی های فیلم ها
حک 3 برای ما تا همیشه!

4/خرداد/1394

  • دختــرک بـی نـــام و نـــشـــان

نظرات  (۵)

خیلى نقاشى قشنگیه. با استعدادى. آفرین. :) تو رو هم دیدم. گوشه سمت راست. اون ته. درسته؟

آدرس ما هم عوض شد:http://millionair.blogsky.com
پاسخ:
بلی بلی! خود خودمم ^.^

اول؛ خیلب وقت بود با کسی ننوشته بودم😊
دوم؛ عجب سالی بود! در عین "بی اتفاقی" پر اتفاق بود..
سوم؛ گوزن شاخ دار ماه پرست خرس قطبی دوست! با تشکر از آشفته بازاری که درست کردی
چهارم؛ باشد از این نقاشی ها ، پرونده ها ، از این سال ها

پاسخ:
اول؛ منم همینطور :)
دوم؛ میگی سال یاد نق زدنات میفتم :دی
سوم؛ اختیار داری بانو! وظیفه بود! :P
چهارم؛ مراجعه بشه به مورد دوم :دی
عین این شخصیت انیمه ایا شدی :دی

بچه های کلاس حتمن ما رو عین زامبی می کشن :|
پاسخ:
=))

ومپایر!
  • رها بعلزبوب
  • و ایفل تاور گفتنت که ثبت شده..

    آشق این حافظه خفن آتفه م:دی
    چه کلاس خفنی -_-
    منم میخوام -_-






    پاسخ:
    باو سوژه شده بود! سوووژه!:دی
    فقط تهه کلاسو نبین که...
    شمال شرقی هم هست!:دی
    الان حسش نیس بخونم :/ زیاده :/

    تو کدومی فقط؟
    پاسخ:
    خودم خوندمش خسته شدم =))
    تو نقاشی؟:دی
    یه بار دیگه نگا کن :/
    موهای یه وری..
    تبلت در یک دست و لیوان قهوه در دست دیگر!
    در عالم خود! :دی
    البته همه با اون موهای یه وری پیدام می کنن :دی
    برو بگرد!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی