خوبیش.. شایدم بدیش اینه که من خاطره آدمارو می تونم اندازه خودشون دوست داشته باشم.
- پنجشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۴:۱۵ ب.ظ
بــا نیش باز تا خونرو دویده بودم. رفته بودیم کافه و من از بعد ِ دندان پزشکی تا خودِ خونرو داشتم در موردت حرف می زدم. گفته بودم شده یه روز مدسرو بپیچونم یه بار باید بیارمت این کافه بغلیه.. گفته بود:
-خب اسمش معجزه ــس یعنی؟
- نه فقط من معجزه صداش می کنم!
- یعنی باباشم معجزه صداش می کنه؟
- نه! یعنی اگه باباشم معجزه صداش کنه من جفت پا میرم تو حلقش!
یهو وسطش می خندیدم و می خوندم:
you like pink & i like blue..
you like me & i like you..
نشسته بودم و پرسید بود، خب حالا به کی قرار این اول بگی در مورِدِ دندونای سیــم دارِ آبیـت؟ الکی می پرسید. می دونست قرار ِ به کی بگم شبیه این نــِردای سوپرخرس خون ِ سلامی شدم! بعد موبایلت خاموش بود. تلفن خونرو برنمی داشتی. رو تلگرام از ساعت پنج نبودی. بعد دیگه نخوندم. دیگه نه آواز میخوندم. نه بالا پایین می پریدم. دیگه هیچ چیز خوشایندی تو کل این مسخره بازی عظیم نمی دیدم.
"اینکه گوشی من چرا خاموشه، واقعا به خودم مربوطه. وقتی فرد ارزشمندی رو نداشته باشم که باهاش حرف بزنم، خب خاموشش می کنم."
بعد دیدم کل ِ این ماجرا حاصل ِ دید ِ احمقانه ِ امیدوارانه منه و تو.. داری تحمل می کنی و من وقتی نخوانم میرم. :)
تمام!
ویرایش: :/ من فقط به مقادیر بسیاری خورده تو ذوقم و ناراحتم! همین! :/ جاییم نمیرم یحتمل! :/
ویرایش2: تبلت ندارم. می تونی زنگ بزنی خونمون! :/
- ۹۴/۰۹/۲۶