ایـــن آقا رادویـــن از دور شــخــصیــت مغروری داره... از دور که نگاه می کنی دورش شلوغه، پولداره، دختربازه، هیچ کم و کسری ای نداره. از دور که نگاه می کنی، خیلی خوشبخته!
ولی نیست.. اگه تونستی بهش نزدیک بشی می فهمی خیلی زجر کشیده.. و می دونی تنها همدمش کی بوده؟ با یه سیگار بین انگشتاش و یه بغض خفه کننده تو گلوش با کی درد و دل می کرده؟
درسته...
ماه! :)
زیرلب گفت: رها، به ماه نگاه کن...!
نگاهم وازدریا گرفتم ودوختم به ماه. رادوین
زیرلب ادامه داد:
- قشنگه..خیلی...
نفس عمیقی کشیدوگفت: رها، می دونی ماه
منو یاد چی میندازه؟!
نگاهم به ماه بود. گفتم: یادچی؟!
- یاد تنهایی... یاد بی
کسی... ماه وببین... ببین چقد تنهاست... قشنگه، پرنوره، ولی ببینش...ببین
چقد تنهاست... این همه ستاره توآسمون هست... ستاره ها تنها نیستن... ستاره هاهم
دیگه رودارن... اما ماه... ماه هیچ کسو نداره... ماه میون یه عالم ستاره گیر
کرده... میون ستاره هایی که ازجنس خودش نیستن... ماه خیلی تنهاست رها... دلم
به حالش می سوزه... می دونی رها... حس می کنم منم مثل ماهم... نه اینکه بخوام
بگم تکم وهیشکی مثل من نیستا... نه!! منظورمن تنهایی ماهه... منم تنهام... درست
مثل ماه... میون یه عالم ستاره گیرکردم که ازجنس خودم نیستن... ستاره هایی
که نمی فهمن تنهایی یعنی چی... ستاره هایی که درکم نمی کنن. ستاره هاهیچ
وقت نمی تونن حال ماه ودرک کنن چون هیچ وقت به اندازه ماه تنهانبودن...
نگاه عسلیش به ماه خیره شده بود. بدجورتوفکربود. لبخند تلخی روی لبش نقش
بسته بود. زیرلب ادامه داد:
- هر وقت به ماه نگاه می کنم، یاد بدترین روزای
زندگیم میفتم... روزایی که یه ماه ِ تنها بودم میون یه عالمه ستاره توی آسمون
دنیا... البته هنوزم بی شباهت به ماه نیستم. هنوزم هروقت دلم می گیره، نگاهمو می دوزم به آسمون تیره وتاریک شب تا همدرد خودمو پیدا کنم... گاهی اوقات
با ماه حرف می زنم... باهاش دردودل می کنم... ازتنهاییام بهش میگم... ازغصه
هام... ازاینکه هیچ ستاره ای درکم نمی کنه... می دونم حرفام ومی فهمه... می
دونم می دونه چی دارم می کشم... ماه منومی فهمه...
وسکوت کرد...
"رمان ِدر همسایگی یک گودزیلا"
کـــــودوم کــــوچه هـــا بـه تو راه دارن؟
کـــــودوم گـــوشا بــــه تو راز دارن؟
آنــاً بگو...
وگرنه نمی بره خوابم به زور!