زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

"مـــن، شکــســـتـه است"

خودِ عزیزم...

گناه داری دیگر؛
    
چرا فقط سـرِ تو؟
بـــگو دیگـر...
    
چرا فــقــط سـر ِ تو این همه بــلــا مـی آید؟!

 خودِ خودخواهِ عزیزم،
     
خودخواه ترین بودی
!

برای حــس کردنش،
     
هر چند از دور...

خودش را فروختی...

و برای خودش باید؛

 
وجودش به همراه کمی از حیاتش را میفروختی...

رحم کنید مــردم؛
مــن نمی گوید. مـــن غروری دارد. هر چند خرد شـــده...
ولی می داند که می ترسد
...


مَـن از رو بـه رو شدن با او می تــرسد...

مــن از وجودش...
 از قلــــمــش...
از تـــک تــک کلماتش...

من از آن چشمان قهوه ای سوخته اش مــی ترســـــد...

خـــود ِ عــزیــزم...
بـــه چـــه گناهی، جــامه سیاه بر تنت کردند؟!

بـه چه گناهی...
به چه گناهی در خــودت شکســتــنـد تو را!
به چه گناهی،
خــــردت کردند؟!

و بــه چــه گنـاهی...؟!
هـــعـــی...


  • دختــرک بـی نـــام و نـــشـــان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی