زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

<"back-space">

گــاهــا فــقــط باید نوشت، نـه بــرای از یــاد بــردن درد ها و اشتــراک گــذاری بــغــض ها...
         فـقــط بـــرای پـــرت کردن ِ حواس ِ خود از این آشفتگی های ذهنی، "مـیـدان ِ مـیـن ِ خونین".


ایـــن پــست ســخـــت شروع شـُـد، حــرف زیاد دارَد ها... ولی ایــن حــرف هـا دل نمی کنند، از ایــن مـغـز ِ آشفته ی من.. حـتـی در ایـن آشفــتگــی نـمـی توان تـصـمـیم گرفت که از کـجـا شـروع کرد، سـر ِ ایـن کلاف ِ سردگمی گم شده...!

مــی توان مـثـلـا از دیــشــب شـُـروع کـرد و این عضو ناخوانده جدیدِ خانواده، بــا بسـتـنـی هـایـش و پـولـش و تیپ و قـیـافه خـوبـش و این عـشـق چـنـدین و چـــنــد ســاله... نمی دانم، ایـن ماجرای عاشقانه خیلی پیش از تولد من بوده و شاید اگر به سر انجام می  رسید دیگر "آنوشــا" یی وجود نداشت. ولی برگشتنش، آن هم بعد از این همه سال؟
خــبــر دارَم تــفــاوت فـاحــش فرهنگی نگــذاشـت به هم برسند، مادربزرگم نگذاشت!
بـه مـادَرم گفت آنان در سطح ما نیستند، اما بعد از این همه سال.. باز هم این عشق؟ بـه چـه قـیـمــتی؟
عــقــل حـکــم مـی کـنـد که مادر بزرگم همواره درست مـی گفـته و مادر ِ روشن فکر ِ من با ایــن اعتقادات ـش با او و تذکــر های ِ گاه و بی گاهش به شال من و مادرم بـه هـم نمی خورند،
                 امــا امان از عــشــق...

مادَر بـه آرامش مـی رسـد اینگونـه..؟ دیگــر ناراحــ...

<"back-space">



نــمـــی خــواســتـــم لـــعــنتی، نــمــی خواســتم هر کــس که تو مــیشـناســیــش درد ِ مـن ِ فـلـک زده را بـدانـد. نمی خواستم بیشتر از این خــورد شوم. فـقــط آشنایان ِ من غریبه بودند حتما.. فقط آن ها نباید خبر می داشتند از این لایه زخیم ِ کرم پودر روی صورتم و دلیل ایــن آستین سه ربع ها را...

بــعــد دَم از اعتماد مـی زنـی و مـی پرسـی چـرا اعتماد ندارم به تو، دِ ِ آخر مگر جای اعتماد می گذاری؟ نــــمـــــی خــواستم بـــدانــنــد! تــا آخــر سـَـر، بزند و بشکند و بــگــوید "دارد نقش بــازی مــی کند"

مـــن اشــتــبــاه کردم، اشــتـــبــاه از مــن بود که رمـــز دادَم دســت آن ها. ولی بـــه چــه حــقــی رفتی و جــار زدی؟ بـــه چــه حــقـــی آنقدر مـرا پـایـیـن اوردی که دم بــزنـــنــد "قصــدم فــقــط تحریک تو است..."


<"back-space">


اشــتــبــاه بـاز هم از مـن بود، مـن کنجکاو َم و مـی دانـم خودش رمزش را نــمـــی داد خودَم پیدایــش مــی کردم. بـا خــودَم تـعـارف ندارم که، مـی دانـم هر چیزی را بخواهم به دست می اورم. اما "لعنتی..."

بــاز هم مثل همیشه عواقــب این کنجکاوی بیش از حد خوب نبود.. فقط از دســت دادن اعتماد بود.. فقط یک لفـظ "چرا؟" زیر لب..
فقــط، یک آرزوی واهی.. فقط یک "کاش"!


<"back-space">


مــی دانـــی مــن به جرئـت میگویم کــه مغــرورَم، و مــن مــنــم... چیز ِ خـاصی نیستم ولی همین هستم که خودم می خواهم و خودم را می پسندم و بـا هــر کــســی کـه از ســر راه مــی رسد و شخصیتم را زیر سوال می برد، هر چند این شخصیت کماکان بی ثبات را... خوب تا نمی کنم!

بــه پــای سنم نگذارید ایــن شخصــیـت را. خــودتان خوب می دانید، چهار ال است که روز به روز دیده اید... هیچ وقت من و این سن رو به رشد با هم به نتیجه نرسیدیم و این اخلاق های از نـظـر شما غیر قابل تحمل هیچ گاه از آن ِ یک برهه زمانی خــاص نبوده!

مـــــن منم،
برای مــن مهم نیست از نــظر دیگران خرابم یــا جهنمی حتی بدذات و بی رحم و دروغگو...


مــن مغرورَم، لج بــازم، سیگاره کشید ام، مشروب خورده ام، به فلسفه حجاب اعتقادی ندارم و نوع پوشش را ساده ترین آزادی یک بانو مـی دانم، تـا اطلاع ثانوی هیچ کدام از ادیــان را قبول ندارم و در نتیجه محرم و نامحرمی نمی بینم. کــلــامـــــم همیشه اوج ادب بوده و لحنم بــیــشتــر اوقات گزنده... بـه دنـیـا آمده ام صرفا برای شکستن عــرف جامعه و نــشــان دادن بـی استفاده بودن ِ این بـاور های زنگ زده...

ولـــــِی من با وجود ِ تمامی ِ صفاتم، چه خوب چه بــد... از دروغ گـــــویی همواره متنفر بـــوده و دروغ را خـــط ِ قرمز ِ خود می دانسته ام... پـــس نسبت دادن این صفت به من کذب محض و تهمت بی جا اســــت!


<"back-space">

حـــــــق توهین به دوستان مرا ندارید :)
                                          "هیچ گاه"

                                                 "تا به ابد"

هیچ کــــس حــق توهین به این افرادی که در لیست دوستان من نشســتــه اند را ندارد و هیچ تفاوتی نمی کند که این دوستان را من با نت یافته ام یا روزی در کلاس آشنا شده ایم یا در خلوت شبی در پارک...

  اگر چنین کاری کند خــود ِ من به شخــصه این چهار استخوان را در دهانش خورد می کنم، تا باشد از این اشتباهات اضافی نکند...! ;)


<"back-space">


دیــــن من هیچگاه شــبــیه دین ِ تو نمی شود. بـه جرئت می گویم کــه با این اعتقادات بــی جایتان من را از هر چه دین است زده کردید..

خــدای مــن هم هیچ گاه شبیه خدای تو نمی شود، بی رحم و سخت و سنگی...


<"back-space">


هـــــــــمــه شما ها مقصرید... از همه ــتان دل گیرم،
مــثـل یک روز ابـری، بـــا آسمانی خاکستری...

بـــــرای رو به رو نشدن با هیچ کدامتان مدت ها نخواهم بود...

  • ۹۳/۰۶/۳۱
  • دختــرک بـی نـــام و نـــشـــان

نظرات  (۱)

عاشقتم

فقط همین!