زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

ما و دبیرستان#2

و هــمــانا عذاب وجدان گریبانگیر من شده...!
آیا بنده در این حد "عمو ثروتی" را اذیت نموده ام، که بیچاره وقتی من سر کلاسش ساکتم، بیاید تشکر کند؟! :|

یــک لــــحـــظه کـــات... از پشت صحنه می گویند مخاطبان خبر ندارند عمو ثروتی کیست... خب، از اول شروع کنیم...
"عمو ثروتی" کیست؟

خب، عمو ثروتی دلقکی (:دی) مستبد و مستکبر است که در کمال تعجب در المپیاد کامپیوتر مدال آورده و حال در مدرسه ما "آنالیز ترکیبی" تدریس می کند! {از همین تریبون از مسئولان خواهشمندم المپیاد مـزه پرانی و خود نمک پنداری هم برگذار کنند! استعداد ِ وافر "عمو ثروتی" دارد سر ِ کلاس های ما هدر می رود!}
عمو جان معتقد است که باید در هر جلسه یک نفر را سوژه قرار داده و کل کلاس مسخره اش کند و یکهو وسط مسخره بازی جدی شود و فرد خاص را از کلاس بیرون بیندازد! :|

دقیقا همینطوری که گفتم: شوخی شوخی از کلاس بیرون بیندازد!

و شما لحظه به حجم کِرم این بشر فکر کنید.. :|
 

سوال بعدی که پیش می آید این است که ماجـرای من و "عمو ثروتی" از کجا شروع شد؟

تمام ماجرا از جلسه دوم و لحظه ای شروع شد که من متوجه شدم با مزه پرانی های این مستر ثروتی نمی توانم مثل همکلاسی های گرام شروع به جویدن میز کنم و صورتم رنگ ِ "سرخگون" های بازی کوئیدیچ در هری پاتر شود! :|

و عمو تحمل چنین شخصیتی را سر کلاسش نداشت، نتیجتا مرا سوژه ثابت قرار داد و انگ ِ معتاد بودن و افسردگی و... بهم چسباند!-_-

اما خــب.. ماجرا به همین جا ختم نمی شود! اولین امتحان عمو جان فاجعه ای انسانی بود... و خب لازم به ذکر است که من هنوز هم ترجیح می دهم به نمره درخشان آزمون فکر نکنم :دی

خلاصتا "عمو جان" فاز ِ جدی برداشته بودند و همه از ترس می لرزیدند و عمو داد می کشید و با خواندن نمرات یکی یکی، شخصیت ها را می شست و می گذاشت کنار...

. خــب، در جریانید که من در این مواقع ساکت نمی مانم؟ :دی

عمو جان نفر یکی مانده با آخر را که از قضا شخص شخیص بنده بودم را خواندو منتظر شد در بارگاه متعالی شرفیاب شوم..

بنده هم نه گذاشتم، نه برداشتم، مغرورانه در حالی که سرم را بالا گرفته بودم انگار بالاترین نمره مدرسه را گرفتم به سمتش رفتم!

-به به.. یه جوری را میره انگار چند شده... هه.. خانوم هفت شدی! هــــــفت! یعنی کمتر از نصف! این چه نمره... {شما خودتان تصور کنید دیگر! این چرند و پرند هایی که هر معلمی می گوید!}

 

انتظار نداشتید که من هم مثل بیست و شش دانش آموز قبلی سرم را پایین بگیرم و اشک بریزم که؟

- آقای ثروتی.. شما با تحقیر کردن ِ من ذره ای موجب بالا رفتن نمره امتحان بعدی من نمی شین و فقط علاقه مندیتونو به ترور شخصیتی دیگران نشون می دین.. توصیه می کنم به جای نشون دادن این مشکلاتتون الان دُرُست درس بدین تا دفعه دیگه میانگین کلاسا پنج نشه!

 

و خــب اگر فکر می کنید که این جملات برای شوت شدن من به بیرون از کلاس کافی نبود، مطمئن باشید نگاه تحقیر آمیزی که بعدش انداختم و سری که به تاسف تکان دادم کافی بود! :دی

عــمــو جان هم اعصاب نداشت دیگر... یکم با ورقه هایش ور رفت.. نگاه غضب ناکی به من انداخت.. باز هم نگاهی به ورقه هایش انداخت.. بعد دوباره به من خیره شد.. بعد همانطور به خیره شدنش ادامه داد، انگار دارد مادر زنش را می بیند... آخر سر از جایش بلند شد، به سمت در رفت و پیش از رفتن به من نگاهی انداخت و گفت:

-شما بیا بیرون!

 

سپس رویش را آنور کرد و در را بست... بسته شدن در مصادف شد با منفجر شدن همکلاسی های عزیزی که نیمکت را گاز می زدند و غش کردن ِ من! یعنی مدیونید فکر کنید به غلط کردن افتاده بودم.. یکی نوحه می خواند و دیگری برای روحم صلوات می فرستاد و من با آهنگ مارش به سمت عزرائیل می رفتم..

 

کمرم را صاف کردم الکی مثلا من نترسیده بودم و کلی کلی اعتماد به نفس داشتم  و بیرون رفتم...! عمو جان نگاه خشمناکانه ترسناک وارش را به من دوخت.. انگار از مادر زنش به قاتل بابایش تغییر شخصیت داده بودم!پس از پانزده ثانیه زیر ِنگاه ِ قاتل ِ پدر گونه من دیگر دوام نیاوردم و با صدای لرزانی گفتم:

-غـــَلـَ...

 

-بیا این ورقرو بده به کلاس ِ حک ِ دو.... زودم برگرد تو کلاس.. می خوام درس بدم!

 

می بینید چه موجود ِ خبیثی است؟ :| مرا به غلط کردن رساند بعد گفت قرار است برایش حمالی کنم! آخرمعلم هم اینقدر بوقی؟ اینقدر پر از خباثت؟:|

 

و جلسه بعدش نقاشیم را توقیف کرد و کل کلاس به مسخره پیاکسوی بی استعداد صدایم می کرد... و جلسه بعدش خط خطی های در دفترم را گرفت و گفت که به مدیر ِ گرام تحویل می دهد... و جلسه بعد ترش دوباره به همان انگ معتاد بودن و معتادیت بازگشت..

دو جلسه قبل هم چنین اتفاقی افتاد... یعنی عمو جان باز هم مرا از کلاس شوت کرد بیرون! سر چی؟ سر این که راه حل ها را در ننوشته بودم! می بینید چه موجود بی انصافی است؟ مرا در سرما شوت کرد پشت در کلاس.. و حتی یک کاپشن هم نمی داد...

 

آخر سر هم خواست لطف کند، بعد از نیم ساعت لرزیدن من امر کرد بیایم تو و پشت تخته بنشینم و خشتک ِ شلوار ِ کرم رنگش را در حین درس دادنش نگاه کنم :|

دهه...

 

خب به من حق بدهید در حیاط ادایش را در آورم و یکهو داد بزنم:
-ااه... دوباره با ثروتی کلاس داریم..

بعد ادای عق زدن در بیاورم و بگویم:

-غذام کوفتم شد... ایــش.. مرتیکه ایکبیریِ خودخوشمزه پندار..

 

و خب من از کجا می دانستم که عمو ثروتی پشت سرم ایستاده و لبخند ملیح می زند؟ -__- هااا؟:|هاااا؟ :|

 

خودتان بفهمید دیگر.. من که برگشتم و عمو جان را دیدم چگونه در شوک رفتم.. منم که رو کم نمی آورم، لبخند ِملیحی زدمو راهم را کج کردم! :دی

و باورتان بشود یا نشود.. کل کلاس از شدت خجالت نمی توانستم حتی نگاهش کنم... اواخر کلاس بود که کفشش را کنارم دیدم و صدایش که از فاصله بسی نزدیکی می گفت:

-مرسی که امروز دختر خوبی بودی!

 

و من همچنان یک پوکر فیس متحرکم! :| آیا من قرار است بمیرم؟:| سرطان گرفته ام؟ :| آیا او قرار است بمیرد؟ :| بیماری لاعلاج گرفته است؟ :| آیا کلون ِ ثروتی سر ِ کلاس آمده بود؟ برادر دو قلویش؟ :|

آیا امکان دارد عمو ثروتی اینقدر مهربان شود؟

آیا اینجا زنگ تفریح راونکلاو است؟ :|

آیا من عمو ثروتی را زیاد اذیت می کنم؟ :|

و هزاران سوال بی جواب ِ دیگر :|

  • دختــرک بـی نـــام و نـــشـــان

نظرات  (۵)

با بعضی معلما باید همین جوری رفتار کرد
ولی عالی بود، عالی!!! مردم از خنده! دل درد گرفتم!
نه به نظر من که خیلی اذیتش نمی کنی
پاسخ:
:D
ثروتی است دیگر...!
  • منا مهدیزاده
  • من با دهن باز داشتم پستتو می خوندم ... !!
    عمو ثروتی که کچله مهربونه ... ! چطوری انقدر خشنش کردین ؟!؟!؟!؟! :O
    میانگین ۵ ؟ اونم آنالیز ترکیبی ؟! :O
    اونجا دیگه چه مدرسه ایه ؟! :O
    پاسخ:
    عمو ثروتی.. مهربون؟O.o
    آنوشا هستم از سلام فرمانیه.. و درک کن.. امتحانااش سخته!:دی
    لازم به ذکر است که این جا سخن بگویم و نظر دهندگان را آگاه سازم!
    بار دوم که از کلاس شوت شدی بیرون بنده کرم ریخته بودم و زیر بار متلک ها و تیکه های من دوام نیاورد و به تمرین ننوشته ی تو گیر داد!
    دوست آن است که کشد زبان درازی های دوست دیگر!
    و باز هم لازم به ذکر است در حیاط هم من تیپ این مجتهده ها را در آورده و با کلی آیه و اشاره و سلام دراز حال عمو ثروتی را پرسیده و باز لبخند ملیح تحویل تو داد 
    نیازی به تشکر هم نیست
    پاسخ:
    میگم مشکل داره :|
    ایش... گودزیلای کچل -_-

    عاطی -_-
    شیطونه میگه نظر دهندگانو آگاه سازم که تو جلوی من وایساده بودی و نمی گفتی که ثروتی پشتمه :|

  • آتنا کریم زاده
  • آنــــــــــــوشا تو فوق العاده ای! فــــــوق العاده!
    سوتی دهنده ی متحرکِ خنگولِ دیوونه ی دوست داشتنی!
    میدونی چیه...؟
    یاد یه بنده خدایی افتادم! یه چیزی بهم گفت یه روزی:
    -خیلی احساس خود خوشمزه پنداری داره، البته خب خوشمزه هم هستا... ولی...
    مدیونی فکر کنی خودتو میگم! 

    پاسخ:
    :دی
    بهله.. ^____^
    =))))
    حالا تو ملاعام سوتیای منو بیان نکن.. دهه.. نکن :دی
  • آتنا کریم زاده
  • نه باو حقشه مردک خود خوشمزه پندار:دی

    پ.ن: "ک" انتهای مردک، تحبیبیه!
    پاسخ:
    :دی
    آتــــنـــایی!
    می بینی من باید همه جا این سوتی ِ "خوشمزه" رو بدم ؟:دی
    تو فک کن.. جلو خودش بهش گفتم خوشمزه :|
    -_-
    اصلاح می کنم.. من یه سوتی دهنده متحرکم!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی