صلح؟!
- جمعه, ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۵ ب.ظ
تضاد می آفرینم. خط قرمز میشکنم، رد می کنم. لعنت بر آنان..
می شود یک فنجان چای بریزم؟! تو لبخند بزنی.. تشکر کنی..
بی خیال انتقام شده ام.. از خستگی.. مدت ها است از همه زده ام.. انتقام هم رویش.. بی خیال تو شده ام.
می شود در خانه نور باشد؟!
فحشت دهم؟! که چه؟! خوردت کنم؟ چه می شود..؟! تنهاییت را بکوبم..؟ شخصیتت را؟ چه به من می رسد..؟! دروغ هایت را جار بزنم..؟! این را می خواهی؟
می شود خانه گرم باشد..؟!
- دخترک در خانه معروف است... -
دخترک «دوست داشتنی» داشت.. ولی لامصب «دوست داشتنی» اش را چند بار دید آخر..؟!
- دوبار؟!-
با پادشاه غایبش..
می شود صدای خنده بیاید؟!
سوهان روح می شوی.. و من می بخشم..
دروغ می شوی..
و من می بخشم..
ضربه می زنی.. و می بخشم..
- شکر؟!
چای را تلخ می نوشی..
نگاه کن.. سر جنگ که نداریم!
تو همه چیزدان و من نادان..
من زیر آقای ایکس نالان..
تو اوج منطق، نماد شخصیت و ثبات..
تو تحصیل کرده و پرواز از داهات..
تحجر هم که صفتی خوب است..
افکار نو هم در این جامعه دود است..
سر جنگ نداریم که..
مدال می دهند بر تحمیل عقایدت
جهانی خواهد نوشت از فوایدت!
سر جنگ نداریم که..
منم که جامعه را فاسد می کنم..
ملت را تهی از تصمیم راسخ می کنم..
من صرفا بر س-ک-س می کنم فکر
تو اوج هنر و طبیعت بکر..
تو گذشته و من حالا
تو نشانه افکار والا!
من هم که قافیه ردیف نمی کنم.. وزن هم دارد ابیات بالا!
سر جنگ نداریم که..
می شود جای خالی نباشد؟!
همه باشند..
خنده باشد..
نور باشد..