دو راهی ها :)
- سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۴۸ ب.ظ
این یه خشم ِ سرد ِ لعنتیه که نمی خوام از دستش بدم. یه خشمِ سردِ لعنتی که محکومت می کنه، میگه حق نداشتی بری. میگه اینقد احمق بودی که نفهمی. میگه پشتمو خالی کردی به درک. اینقد احمق بودی که فک کنی این ترک کردنت، به نفع خودم و خودته. می کوبه تو مغزم و یادآوری می کنه که حق نداشتی به من بگی دروغ گو. یه خشمِ سرد ِ منطقی که نمیذاره غم ِ از دست دادنت جاییو نابود کنه. یه خشمی که هر دفعه که میاد میشینه پیشم برمی گرده قدرت مند تر از قبل!
هر دفعه که میگه:
- دیدی تو چه قد بیشتر مایه گذاشتی؟
و مطمئن باش این کارت ازخودگذشتگی نبود معجزه. نجات نبوده. در نهایت برداشتن یه بار از روی وجدان خودت بوده. نجات ِ من نبوده. تو بگو، نجات خودت چطور؟ :)
نمی خوام از دستش بدم. فکر به اینکه وقتی بفهمم «معجزه» مو از دست دادم، دیگه هم نخواهم داشتش چه بلایی سرم میاد. به اینکه یه راه دیگه انتخاب کردی با تَوهم ِ کار ِ درست..
به اینکه دیگه من نمیذارم برگردی هیچ جوره. هنوزم می کوبه تو سرم.. دروغگو..؟ دروغگو..؟!
و من به قطع لبخند می زنم و میگم اشتباه کردی معجزه. الویت اول بودی معجزه. من چیزی نداشتم که بترسم براش جز تو. از طرف من چیزی برای ترسیدن نبود! از سر شانس و هوش حتی!
اما تو اشتباه کردی و جای جبران نداری. راه برگشت نداری. :)
معجزه من بودی، هستی و خواهی موند..! اما اون فعل آینده، مختص به خاطراتته! :)
- ۹۵/۰۱/۲۴