زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

زیـــرِ نــــور ِمــــاه

بگو که می فهمی.

نشسته بودم، زل زده بودم به مــــاه و فکر می کردم نامردیه نبودنت. نبودنم. کل ِ این ماجرا یه موج ِ ناعادلانه حجیمه. میدونی، ماه رو نگاه می کردم و فکر می کردم که شــاید وجودت یه رویای عمیق باشه حــاصل ِ تخیلات ِ من و دوست داشتنت مثل ِ حرفای معجزه یه نیاز به دوست داشتن ِ کسی و نوشتن براش و ابراز ِ عـشق..

و نبود. تلخ تر از اونه که چنین چیزی باشه. شیرین تر از اونه که من بتونم بسازمش. غم دار تر از اونه که خودخواسته طرفش برم. و نوشتن برات، سخت تر از اون چیزی که فکرشو می کنه..

بگم دوســتت دارم، دوست دارم خودتو، دوست داشتنتو.. خوبیاتو، بدیاتو.. مثل ِ عشقم به آسمونِ این روزا با پیرهنِ دودیش..

بعد فک کنم، اصلا می فهمی چی میگم؟! اصلا می دونی..؟!

بعد بگه اگه نمی دونست احتمالا جاش اینجا نبود.

بگم دوستت دارم مثل ِ تلخی ِ قهوه.. دوستت دارم قدر ِ سردی ِ ماه.. و امیدوار باشم خودت بفهمی..

  • دختــرک بـی نـــام و نـــشـــان

نظرات  (۲)

سلام ممنون که به وبم سر زدی
پاسخ:
سر نزدما :|
  • کلاغ شمال
  • من پای یه طرفه بودن قضیه هم وایساده بودم... چرا نباید بفهمم؟ :)
    پاسخ:
    :( دلم تنگته..
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی